امروز دوشنبه 03 مهر 1402
0

خلاصه کتاب نظریه های جامعه شناسی معاصر جورج ریتزرخلاصه کتاب نظریه های ریتزر:بخش اول
فصل یکم: زمینه تاریخی نظریه جامعه شناسی
نخستین سالها

برای اصطلاح نظریه جامعه شناسی تعاریف مختلفی را ارائه داده اند اما در این کتاب به این تعریف ساده اکتفا می شود که نظریه جامعه شناسی نظامی گسترده از افکار است که با مهمترین قضایای زندگی اجتماعی سرو کار دارد.
نقش نیروهای اجتماعی در تحول نظریه جامعه شناسی:
همه تفکرات و اندیشه ها تحت تأثیر تغییر و تحولات اجتماعی قرار گرفته و جامعه شناسی نیز یکی از این تفکرات است که عمیقا متأثر از این تفکرات است در این مقال به تعدادی از مهمترین اوضاع اجتماعی سده نوزدهم و اوائل سده بیستم که بر تحولات جامعه شناسی اثرگذار بودند به اختصار می پردازیم.
انقلابهای سیاسی:
تعداد زیادی از انقلابهای سیاسی که بعد از انقلاب فرانسه در سال 1789 به وجود آمدند را باید از مهمترین عوامل مؤثر در پیدایش نظریه های جامعه شناسی به شمار آورداین انقلابها تأثیرات بسیار مثبتی داشتند اما آنچه که موجب دقت بیشتر جامعه شناسان نسبت به این انقلا بها شد پیامدهای منفی ای بود که این جریانات بر جامعه داشتند و دغدغه همه این اندیشمندان بر این بود که نظم را به جامعه نابسامان برگردانند.عده ای از متفکرین افراطی بر این عقیده بودند که به روزگار قرون وسطی برگردند اما اندیشمندان معفولتر می دانستند که با وجود این همه تغییر و تحولات امکان بازگشت به گذشته وجود ندارد و باید در این وضعیت موجود بدنبال ایجاد نظم نوین و رفع مشکلات برآیند.
انقلاب صنعتی و پیدایش سرمایه داری:
انقلاب صنعتی که در سده نوزدهم و اوائل سده بیستم بسیاری از جوامع غربی را فرا گرفت همانند انقلابهای سیاسی بر نظریه های جامعه شناسی تأثیر گذاشت،انقلاب صنعتی یک رویداد واحد نبود بلکه تحولات گوناگونی را به همراه خود داشت که جهان غرب را از یک نظام غالبا کشاورزی به یک نظام کاملا صنعتی تبدیل کرد.

0

خلاصه ی نظریه های روان شناسی اجتماعی

روان شناسی اجتماعی به مطالعه ی روابط واقعی خیالی یا بالقوه ی میان افراد و تاثیر این روابط بر آن ها در فضای اجتماعی معین می پردازد.

چندین جهت گیری در روان شناسی اجتماعی وجود دارد.

1- نظریه پردازان گشتالت

2- نظریه پردازان تقویت

3- نظریه پردازان نقش

4- روانکاوان

قبل از یررسی این جهت گیری ها ابتدا می خواهیم بفهمیم که نظریه چیست؟

0

هر چند چشمت با نگاهم مهربان نیست

چشمم به دنبال ِ نگاه ِ این و آن نیست

چندیست حالم را نمی پُرسی و دانم

لطفت به من حتّی به قدر ِ دیگران نیست

در سر اگر باشد هوای دختر ِ خان

هرگز رعیّت زاده را ترسی ز خان نیست

با من غریبی می کنی و سر گِرانی

در پیش ِ نا اهلان ولی نازت گِران نیست

فکر ِ سرت را خواندم از نوع ِ نگاهت

لطفا مودّب باش، این طرز ِ بیان نیست

دل پیش ِ شاعر حُرمتی دارد وگرنه

شاعر برای دل ربودن ناتوان نیست!

هرگز ” خداحافظ “ نگو وقت ِ جدایی

چشمم حریف ِ گریه های بی امان نیست

حال ِ دلم، حال ِ پلنگی مست و وحشیست

افسوس ماهی بر زمین و آسمان نیست!

" مازیار نظری "

0

جدال عقل و دل همواره در من ماجرا دارد

شبیه سرزمینی که دو تا فرمانروا دارد

شبیه سرزمینی که یکی در آن به پا خیزد

یکی در من شبیه تو خیال کودتا دارد
منِ دل مرده و عشق تو شاید منطقی باشد

گل نیلوفر اغلب در دل مرداب جا دارد

تو دلگرمی ولی همپا و همدستی نخواهد داشت

کسی که قصد ماندن با من بی دست و پا دارد

خودم را صرف فعل خواستن کردم ولی عمری ست

توانستن برایم معنی نا آشنا دارد

زیاد است انتظار معجزه از من که فرتوتم 

پیمبر نیست هر پیری که در دستش عصا دارد...
"جواد منفرد"

0

از اوج افتادم افتادم و این اقبال من بود

باری که از دوشم گرفتی بال من بود

راحت پی این رفت و آسان سهم آن شد

چشمی که می گفتی فقط دنبال من بود

حالا که برای دیگران چتری بزرگ است

دستی که دور شانه هایم شال من بود

ای دیگران دلخوش به این دولت نباشید

تختی که بر انید اول مال من بود

عید و عزای من به دست دیگران است

رفتی و این هم عیدی امسال من بود

"علیرضا بدیع"

0

کی آسمان دلواپس ِ درد ِ زمین است؟

بین ِمن و تو هم حکایت اینچنین است!

چندی اسیر ِ واژه ای هستم که در آن

"عین"است و"قاف" است و وسط هم حرف ِ"شین" است

دیگرحدیث ِ “محرم” و” نامحرمی “ نیست

دیوار ِ بین ِما دو تا؛ دیوار ِ چین است

چشمت گواهی می دهد حال ِ دلت را

اینکه نمی فهمی مرا؛ عین ِ یقین است

در پیش ِ چشمم دست ِ دیگر را فشردی

سنگین ترین لحظه برای مرد این است

ظلم ِ تو بر من حُکم ِ حقُ النّاس دارد!

پاداش ِ کارَت با کرامُ الکاتبین است

بعد از تو دیگر شاعری معنا ندارد

نا مهربانم! آخرین شعرم همین است

" مازیار نظری "

0

آن روزها نام مرا حتا نمی دانست

من عاشقش بودم ولی گویا نمی دانست

من مشت خود را باز کردم خط به خط خواندم

انگار او چیزی از این خط ها نمی دانست

با خود کلنجار عجیبی داشتم آیا

از عشق می دانست چیزی یا نمی دانست؟

هی خواب می دیدم که در گرداب گیسویم

اما کسی تعبیر رؤیا را نمی دانست

رمال هم از آینه چیزی نمی فهمید

از سرنوشتم نقطه ای حتا نمی دانست

من تاجر ابریشم موهای او بودم

سرگشته اش بودم ولی دیبا نمی دانست

یک شب برایش تا سحر “گلپونه ها” خواندم

تنها به لبخندی مرا دیوانه می دانست

فردای آن شب رفت فهمیدم که معنای

“من مانده ام تنهای تنها” را نمی دانست...

" بهروز آورزمان"

0

تمام مردم اگر چشمشان به ظاهر توست

 

نگاه من به دل پاک و جان طاهر توست!

 

 

 

فقط نه من به هوای تو اشک می ریزم

 

که هرچه رود در این سرزمین مسافر توست

 

 

 

همان بس است که با سجده دانه برچیند

 

کسی که چشم تو را دیده است و کافر توست!

 

 

 

به وصف هیچ کس جز تو دم نخواهم زد

 

خوشا کسی که اگر شاعر است، شاعر توست!

 

 

 

که گفته است که من شمع محفل غزلم؟!

 

به آب و آتش اگر می زنم بخاطر توست

 

 

 

 "فاضل نظری"

0

لب های تو لب نیست! عذابیست الهی

باید که عذابی بچشم گاه به گاهی

در لحظه دیدار تو، گفتم که بعید است

چشمان تو من را نکشاند به تباهی

لب های تو نایاب تر از آب حیات است

تو سوزن پنهان شده در خرمن کاهی

این کار خدا بوده که یکباره بیفتد

در تنگ بلور شب من مثل تو ماهی

ای شاخه نبات غزل حافظ شیراز!

معشوقه ی مایی چه بخواهی چه نخواهی

" میثم قاسمی "

0
هیچکس حاضر نشد این قصه را باور کند

 جای من باشد، دو روز از زندگی را سر کند

 

در مسیر باد پاییزی شکفتم! لاجرم

 میرسد از راه تا این غنچه را پرپر کند

 

تک درختی بودم و هر کاروانی که رسید

 خستگی آورد بلکه در کنارم در کند

 


بارگاهی در میان مردمی غم پرورم

 هرکسی آمد، فقط آمد که چشمی تر کند

 

عشق لازم بود، اما دیر فهمیدم هوا

 می تواند آتشی را باز شعله ور کند

 

می کشم در آینه خود را در آغوش خودم

 می تواند این هم آغوشی مرا بهتر کند؟!


" پیمان برنا "