امروز جمعه 11 آبان 1403
0

 نوشت حضرت حافظ: درست خواهد شد

 

وَ حال و روز تو مثل نخست خواهد شد!

 

 

غروب، منتظر شعرهای تازه بمان

 

که نامه های غزلخوانده پُست خواهد شد

 

 

به زودی آن گل سرخی که توی گلدان مُرد

 

به یمن خنده ی تو تندرست خواهد شد!

 

 

هوای رفتن اگر می کنی مراقب باش

 

بدان دومرتبه پاهات سست خواهد شد

 

 

میان صفحه ی فالت نشانه ای بگذار

 

اگر نوشته ی تقدیر تُست،خواهد شد!

 

 «علی مردانی»

0
بغلت گریه ی خاموش چه حالی دارد

 

غزل و بوسه و آغوش چه حالی دارد!

 

 

من که یک عمر شکار توام ای کاش شبی

 

کبک من باشی و من قوش، چه حالی دارد!

 

 

غمزه ی چشم دل آشوب تو کم چیزی نیست

 

ناز ابروی تو هم روش، چه حالی دارد

 

 

دل دیوانه ی زنجیری من می گوید:

 

حبس در حلقه ی گیسوش چه حالی دارد!

 

 

عسلستان غریبی ست گل روش ولی

 

عسل از شانه ی کندوش چه حالی دارد

 

 

طالع شورم اگر پرده بگرداند، آه

 

چنگ در تار سر موش چه حالی دارد

 

 

تار لطفی، غزل سایه -شب از نیمه گذشت-

 

سر من بر سر زانوش چه حالی دارد!

 

 «کمال الدین علاءالدینی شورمستی»

0
دیدار ما هرچند دورادور، زیباست!

 

دیگر پذیرفته م که ماه از دور زیباست

 

هرچند موسایت نخواهم شد ولی باز

 

از تو چه پنهان! دردو دل با طور زیباست

 


دنیا همیشه دل به خواه ما نبوده؛

 

باور بکن بعضی گره ها کور زیباست

 

بس کن عزیزم طاقت باران ندارم

 

این چشم ها... این چشم ها مغرور زیباست!

 

هرچند شب با نور سرد ماه?جور است

 

اما شب چشمان تو ناجور زیباست

 

وقتی که دریا تنگ ماهی های خسته ست

 

مُردن میان تارو پود تور زیباست

 


وقتی که غم هایم غم ِعشق تو باشد

 

از مهد چشمانم اگر تا گور...زیباست!

 

 
«رویا باقری»

0
اشتباهی شده ام عاشق چشمان شما، عفو کنید!

 

یا پریشان شده ی موی پریشان شما، عفو کنید!

 


دست من نیست که عاشق شده احساساتم!

 

اینکه چشمم شده گریان شما، عفو کنید!

 


جان من چیست که قربانی عشقی باشد؟

 

جان صد طایفه قربان شما، عفو کنید!

 


من کی ام شعر بگویم، بکنم وصفِ شما؟

 

همه عمر شدم گرچه غزلخوان شما، عفو کنید!

 


این چه ذکریست که جاری شده بر رود لبم؟

 

کفر من له شده ی صولت ایمان شما، عفو کنید!

 


من کجا؟ میل پریدن ز هواتان بکنم؟

 

بند بند نفسم بسته به زندان شما، عفو کنید!

 


گرچه هی گفتم و گفتم که چه چشمی دارید!

 

اشتباهی شده ام عاشق چشمان شما، عفو کنید!

 

«هدی به نژاد»

0

مرد چشم و گوش بسته، مشکلاتش کمتر است 

 

شاه بزدل، احتمال کیش و ماتش کمتر است!

 


خوش به حالش! وصف گیسوی تو را نشنیده است

 

هرکه با دیوان حافظ، ارتباطش کمتر است!

 


لرزه بر پایش نمی افتد به هنگام وداع

 

مطمئنا، مصرف چایی نباتش کمتر است!

 


با زبان شاعران شهر خود بیگانه است

 

آب با بنزین که باشد، اختلاطش کمتر است!

 


جایگاه ویژه در دوزخ ندارد مثل ما 

 

احتمال گیر کردن در صراطش کمتر است!

 


یار ما زیباتر از امثال حورالعین اوست

 

گرچه از فهمیدن حرفم سواتَ!ش کمتر است!

 

«سید ایمان زعفرانچی»

0
خوشا به بختِ بلندم که در کنار منی

 

تو هم قرار منی هم تو بی‌قرار منی

 


گذشت فصل زمستان گذشت سردی و سوز

 

بیا ورق بزن این فصل را، بهار منی

 

به روزهای جدایی دو حالت است فقط

 

در انتظار تواَم یا در انتظار منی

 


"خوش است خلوت اگر یار یار من باشد"

 

خوش است چون که شب و روز در کنار منی

 

بمان که عشق به حالِ من و تو غبطه خورَد

 

بمان که یار تواَم، عشق کن که یار منی

 

بمان که مثل غزل‌های عاشقانه‌ی من

 

پر از لطافتِ محضی و گوشوار منی

 

من "ابتهاج" ترین شاعر زمانِ تواَم

 

تو عاشقانه ترین شعر روزگار منی

 

 «جویا معروفی»

0
آغوش تو چقدر می آید به قامتم

 

در آن به قدر پیرهن خویش راحتم

 

می پوشمت که سخت برازنده ی منی

 

امشب به شب نشینی خورشید دعوتم

 

خوشوقتی صدای تو از دیدن من است

 

من هم از آشنایی تان با سعادتم!

 


با خود تو را به اوج، به معراج می برم

 

امشب اگر به خاک بریزد خجالتم!

 


بازار شام کن شب مان را به موی خود

 

بگذار دیدنی بشود با تو خلوتم!

 

بر شانه ام گذار سرانگشت برف را

 

کوهم ولی تمام شده استقامتم …

 


من سیرتم همان که تو می خواستی شده

 

لب تر کنی عوض شود این بار صورتم!

 

جنگیدم و به گنج تو فرمانروا شدم

 

این است از تمامی دنیا غنیمتم

 

با من بمان که نوبت پیروزی من است

 

چیزی نمانده است به پایان فرصتم …

 

 «علیرضا بدیع»

0
روسری فهمیده دارد صبر من سر می رود

 

نم نم و با ناز هی دارد  عقب تر می رود!

 

 

دست نامریی ِ باد و دسته های تار مو

 

وای این نامرد با آنها چه بد ور می رود

 

 

می زنی لبخند و بیش از پیش خوشگل می شوی

 

اختیار  این  دلم  از  دست  من  در  می رود

 

 

واژه های شعر من کم کم سبک تر می شوند

 

این غزل دارد به سمت سبک دیگر می رود!

 

 

پا شدی.... انگار بر پا شد قیامت در دلم

 

رفتی و گفتم ببین ملعون چه محشر می رود!

 

 

ابروانت می شود یادآور " هشتاد و هشت"

 

چشم هایت باز سمت " فتنه " و شر می رود!

 

 

گر تو را ای فتنه، شیخ شهر ننماید مهار

 

مثل ایمان من، امنیت ز کشور می رود!

 

 

اهل نفرین نیستم اما خدا لعنت کند

 

آنکه را یک روز همراهت به محضر می رود...

 

«ناصر عبدالمحمدی»

0
وای از آن شب که تو مهمان شده باشی جایی

 

مست با این، بغلِ آن شده باشی جایی
  

 

 

بله! یک روز تو هم حال مرا می‌فهمی

 

چون‌که در آینه حیران شده باشی جایی

 

 
بی‌گناهی‌ست که تهمت زده باشند به او

 

باد، وقتی‌که پریشان شده باشی جایی
  

 

 

ماهِ من! طایفه‌ی روزه‌بگیران چه‌کنند؟

 

شب عیدی که تو پنهان شده باشی جایی
 

 

صورت پنجره در پرده نباشد از شرم

 

کاش! وقتی‌که تو عریان شده باشی جایی

 


من نشستم بروی مِی بخری برگردی

 

ترسم این است مسلمان شده باشی جایی!

 

«مهدی فرجی»

0

گیسوانت زیر باران، عطر گندم‌زار... فکرش را بکن!

با تو آدم مست باشد، تا سحر بیدار... فکرش را بکن!

در تراس خانه رویارو شوی با عشق بعد از سال‌ها

بوسه و گریه، شکوه لحظه‌ی دیدار... فکرش را بکن!

سایه‌ها در هم گره، نور ملایم، استکان مشترک

خنده خنده پر شود خالی شود هربار... فکرش را بکن!

ابر باشم تا که ماه نقره‌ای را در تنم پنهان کنم

دوست دارد دورِ هر گنجی بچرخد مار... فکرش را بکن!

خانه‌ی خشتی، قدیمی، قل قل قلیان، گرامافون، قمر

تکیه بر پشتی زده یار و صدای تار... فکرش را بکن!

از سماور، دست‌هایت چای و از ایوان، لبانت قند را...

بعد هم سیگار و هی سیگار و هی سیگار... فکرش را بکن!

اضطراب زنگ، رفتم واکنم در را، که پرتم می‌کنند

سایه‌ها در تونلی باریک و سرد و تار... فکرش را بکن!

ناگهان دیوانه‌خانه... و پرستاری که شکل تو نبود

قرص‌ها گفتند: دست از خاطرش بردار! فکرش را نکن!