امروز جمعه 11 آبان 1403
0
برای کشتن من گوشه ی ابروت هم کافی ست

 

اگرنه خوب من یک حلقه ی گیسوت هم کافی ست

 

 

بساط عیش عصرانه شکر قرمز نمی خواهد

 

کنار سینی چایی دو تا لیموت هم کافی ست

 

 

زمین دارالمجانین شد، عزیزم روسری سر کن

 

برای دلبری کردن دو تار موت هم کافی ست

 

 

به قرآن فتح دنیا این همه لشکر نمی خواهد

 

کمانداران آتشپاره ی ابروت هم کافی ست

 

 

دوای درد درمان سوز این دیوانه دست توست

 

بغل نه، بوسه نه حتا کمی از بوت هم کافی ست

 

 «کمال الدین علاءالدینی شورمستی»

0

مثل فرمانروای بی لشکر، تازه دیدم شکست یعنی چه!

عاشقش هستم و نمی فهمم دیگر او رفته است یعنی چه!

من همانند جلگه ها هستم تو که از سوی صخره می آیی

جای من نیستی نمی دانی، معنی سطح پست یعنی چه!

غرق در چله های انگورت، دل به دنیای محتسب زده ام

تو نفهمیده ای سر و سِرِّ _ تاک با حال مست یعنی چه!

من و یک عمر دل به تو بستن، عاشق قلب سنگی ات بودن

با تو بودم ولی نفهمیدم، آدم بت پرست یعنی چه!

مثل تمثیل ماهی و دریاست نسبت و حس ما به یک دیگر

حال جان می دهم که می فهمم، دیگر او رفته است یعنی چه!

«زهرا غفاری»

0

عزیزم دوستت دارم ولی با ترس و پنهانی 

که پنهان کردنٍ یک عشق یعنی اوج ویرانی!

دلم رنج عجیبی می برد از دوری ات، اما 

نجابت می کند مانند بانو های ایرانی...

تحمل کردن این راز از من زن نمی سازد!

که روزی خسته خواهد شد دل از اندوه طولانی

غمت را می خورد هر شب دل نازک تر از شیشه

تو سنگی را نمی خواهی کنار شیشه بنشانی!

مرا باور کنی، شاید، به راه عشق برگردم...

نه از این دست باورهای مردم در مسلمانی!

" عزیزم دوستت دارم "، غم این جمله را دیدی؟ 

تفاوت دارد این سیلاب با شب های بارانی...!

«سها حیدری»

0
کنار گیسوانت رهبری؛ سخت َ ست؛ می فهمی؟

 

و راضی کردنت به همسری؛ سخت َ ست؛ می فهمی؟

 

 

به فکرت بودم و دیدم نمازم را قضا کردم

 

تو باشی و نباشد کافری؛ سخت َ ست؛ می فهمی؟

 

 

تو با شیرین زبانی تشنه ام کردی به لبهایت

 

گذشتن از لبانت سرسری؛ سخت َ ست؛ می فهمی؟

 

 

مشخص کردن ِ این که تو زیبایی وَ یا آهو

 

میان این دو محشر داوری؛ سخت َ ست؛ می فهمی؟

 

 

تصور کردنِ این که خدای من دو چشم توست

 

برای مردم پامنبری؛ سخت َ ست؛ می فهمی؟       

 

 

نشستی پیش من با موی مشکی، شانه اش کردی

 

تحمل کردنِ این دلبری؛ سخت َ ست؛ می فهمی؟ 

 

 

تو را دیدن به وقت ناز کردن، هر زمان بانو

 

به جان مادرم بی روسری؛ سخت َ ست؛ می فهمی؟

 

 

بسیجی هستم و باید خطابت من کنم، خواهر

 

تو را دیدن به چشم خواهری؛ سخت َ ست؛ می فهمی؟

0

پابند کفشهای سیاه سفر نشو

یا دست کم بخاط من دیرتر برو

دارم نگاه می کنم و حرص می خورم

امشب قشنگ تر شده ای - بیشتر نشو

کاری نکن که بشکنی...اما شکسته ای

حالا شکستنی ترم از شاخه های مو

موضوع را عوض بکنیم از خودت بگو!

به به مبارک است:دل خوش! لباس نو

دارند سور وسات عروسی می آورند

از کوچه های سرد به آغوش گرم تو 

هی پا به پا نکن که بگویم سفر به خیر

مجبور نیستی که بمانی... ولی نرو

«مهدی فرجی»

0

 

رفتم که از دیوانه بازی دست بردارم

 

تا اَخم کردم مطمئن شد دوستش دارم

 

 


واکرد درهای قفس را گفت: مختاری!

 

ترجیح دادم دست روی دست بگذارم

 

 

 
بیزارم از وقتی که آزادم کند، ای وای!

 

روزی که خوشحالش نخواهد کرد آزارم

 

 


این پا و آن پا کرد گفتم دوستم دارد

 

اما نگو سر در نمی آورده از کارم!

 

 


از یال و کوپالم خجالت می کشم اما

 

بازیچه ی آهو شدن را دوست می دارم

 

 


با خود نشستم مو به مو یادآوری کردم

 

از خواب های روز در شب های بیدارم

 

 


من چای می خوردم به نوبت شعر می خواندند

 

تا صبح، عکس سایه و سعدی به دیوارم

 

 

 

 

«مهدی فرجی»

 

0

وقتی لباسش بوی عطر دیگری دارد

باید بفهمم عشق هم آخر سری دارد

من عاشق او می شوم! او عاشق عشقش...

عاشق همیشه قصه ی زجر آوری دارد

بوی تبانی می دهد جای تعجب نیست

قلبی که عاشق می شود نا داوری دارد

جنجال مویش را تمام شهر می بینند

اما کنار من همیشه روسری دارد

از پچ پچ همسایه ها در کوچه فهمیدم

دلشوره هایم ماجرای بدتری دارد

دلواپسی دیوانه ام کرده چرا گفتند:

دیوانه بودن حس و حال محشری دارد

"دیوانه بودن عالمی دارد" حقیقت نیست!

وقتی رقیبت عالم عالم تری دارد...

«علی صفری»

0
مشکلی نیست، بگویند طرف کم دارد

 

حال دیوانه کجا قصه مبهم دارد

 

 

جبرئیلم اگر امروز، به من خرده نگیر

 

دکمه در دکمه تنت حضرت مریم دارد

 

 

باز با ارتش زیبایی تو درگیرم

 

خط چشمت خبر از خط مقدم دارد

 

 

لای موهات اسیرم، تو مرا دار بزن!

 

آنکه پیروز شده حق مسلم دارد

 

 

بعد هر حادثه امداد رسانی رسم است

 

لعنتی! لمس تنت زلزله بم دارد

 

 

وعده های سر خرمن همه ارزانی شیخ

 

با تو هر لحظه دلم میل جهنم دارد

 

«علی صفری»

0

دوستت دارم ولی تقدیر چیز دیگری است

 

خواب می بینم تو را،تعبیر چیز دیگری است

 

 

 

در خیابان بار ها می بینمت، از راه دور

 

 

پیشتر می آیم و تصویر چیز دیگری است

 

 

 

 

کوه بودم، دوریت کاه از وجودم ساخته

 

 

در قفس افتادن یک شیر چیز دیگری است

 

 

 

 

عاشقی طعم خوشی دارد ولی دور از فراق

 

 

با جدایی بی گمان تاثیر چیز دیگری است

 

 

 

حرف بسیار است اما فرق دارد شعر من

 

 

شرح حال یک جوان پیر چیز دیگری است

 

 

«فرزاد نظافتی»

0

برای شادی روحم کمی غزل لطفا

 

 

دلم پر از غم و درد است، راه حل لطفا

 

 

 

همیشه کام مرا تلخ می کند دنیا

 

 

به قدر تلخی دنیای تان، عسل لطفا!

 

 

 

مرا به حال خودم ول کنید آدم ها

 

 

فقط برای کمی گریه لا اقل، لطفا

 

 

 

کسی میان شما عشق را نمی فهمد

 

 

ادا،دروغ بس است این همه دغل، لطفا

 

 

 

کجاست کوهکنی تا نشان دهد اصلا

 

 

به حرف نیست که عاشق شدن،عمل لطفا

 

 

 

"به زور آمده بودم، به اختیار مرا"

 

 

ببر به آخر دنیا از این محل لطفا

 

 

 

نمانده راه زیادی، کنار قبرستان

 

 

پیاده می شوم آقا... همین بغل، لطفا

 

 

«فرزاد نظافتی»