امروز جمعه 11 آبان 1403
0
امشب عروسش می شوی…من دوستت دارم هنوز!

بی من چه شیرین میروی…من دوستت دارم هنوز!

 

در این مثلث سوختم…دارم به سویت می دوم

داری به سویش میدوی…من دوستت دارم هنوز!

 

قسمت نشد در این غزل…شاید جهان دیگری…

مستی و رقص و مثنوی..!من دوستت دارم هنوز!

 

امشب برایت بغض من کل میکشد محبوب من!

حتی اگر هم نشنوی من دوستت دارم هنوز!

 

در سنگسار قلب من لبخند تو زیباترست…

یک جور خاص معنوی من دوستت دارم هنوز!

 

خوشبخت باشی عمر من در پنت هاس برج عشق!

در ایستگاه مولوی من دوستت دارم هنوز!

 

دارد غرورم میچکد از چشمهایم روی تخت…!

داری عروسش می شوی…من دوستت دارم هنوز

 

" مهدی حسینی "

0

آن قدر مرا با غم دوریت نیازار

با پای دلم راه بیا قدری و بگذار،

این قصه سرانجام خوشی داشته باشد

شاید که به آخر برسد این غم بسیار

این فاصله تاب از من دیوانه گرفته

در حیرتم از این همه دلسنگی دیوار

هر روز منم بی تو و من بی تو ولاغیر

تکرار... و تکرار... و تکرار... و تکرار...

من زنده به چشمان مسیحای تو هستم

من را به فراموشی این خاطره نسپار

کاری که نگاه تو شبی با دل ما کرد

با خلق نکرده ست؛ نه چنگیز، نه تاتار!

ای شعر، چه می فهمی ازین حال خرابم؟

دست از سر این شاعر کم حوصله بردار

حق است اگر مرگ ِ من و عالم و آدم،

بگذار که یک بار بمیریم؛ نه صدبار!

تصمیم خودم بود به هرجا که رسیدم؛

یک دایره آن قدر بزرگ است که پرگار

اوج غم این قصه در این شعر همین جاست:

من بی تو پریشان و تو انگار نه انگار...

 

" رویا باقری "

0

تو لبخندی به لب داری و من بی تاب و تب دارم

پدر شک کرده و مادر،قسم می خورد بیمارم

 

دلم زخمی و چشمانم پر از ابر و پر از باران

ولی من مرد و مردانه،به فکر حفظ اسرارم

 

قسم خوردم که بعد از تو فراموشت کنم اما

چه باید کرد وقتی من،هنوز از عشق سرشارم؟!

 

دلم می خواست بگریزم از این اوضاع طوفانی

نمی یابم در این خانه،پناهی غیر اشعارم

 

قلم دردست می گیرم،تو را خط می زنم در دل

که بنویسم برای تو:برو من از تو بیزارم!

 

تمام کاغذ شعرم ولی پر شد از این مصرع:

اگرچه با دلم سردی،ولی من دوستت دارم

 

0

برو ای تُرک که تَرک تو ستمگر کردم

حیف از آن عمر که در پای تو من سرکردم

 

عهد و پیمان تو با ما و وفا با دگران

ساده‌دل من که قسم های تو باور کردم

 

به خدا کافر اگر بود به رحم آمده بود

زآن همه ناله که من پیش تو کافر کردم

 

تو شدی همسر اغیار و من از یار و دیار

گشتم آواره و ترک سر و همسر کردم

 

زیر سر بالش دیباست تو را کی دانی

که من از خار و خس بادیه بستر کردم

 

در و دیوار به حال دل من زار گریست

هر کجا ناله ناکامی خود سر کردم

 

در غمت داغ پدر دیدم و چون درد یتیم

اشک‌ریزان هوس دامن مادر کردم

 

اشک از آویزه گوش تو حکایت می کرد

پند از این گوش پذیرفتم از آن در کردم

 

بعد از این گوش فلک نشنود افغان کسی

که من این گوش ز فریاد و فغان کر کردم

 

ای بسا شب به امیدی که زنی حلقه به در

چشم را حلقه‌صفت دوخته بر در کردم

 

جای می خون جگر ریخت به کامم ساقی

گر هوای طرب و ساقی و ساغر کردم

 

شهریارا به جفا کرد چو خاکم پامال

آن که من خاک رهش را به سر افسر کردم

 

"شهریار"

 

 

0

گفته بودم بی تو می میرم ولی اینبار نه

گفته بودی عاشقم هستی ولی انگار نه

هرچه گویی دوستت دارم به جز تکرار نیست

خو نمی گیرم به این تکرار طوطی وار نه

تا که پابندت شوم از خویش می رانی مرا

دوست دارم همدمت باشم ولی سربار نه

قصد رفتن کرده ای تا بازهم گویم بمان

بار دیگر می کنم خواهش ولی اصرار نه

گه مرا پس می زنی گه باز پیشم می کشی

آنچه دستت داده ام نامش دل است افسار نه

می روی اما خودت هم خوب می دانی عزیز

می کنی گاهی فراموشم ولی انکار نه

سخت می گیری به من با این همه از دست تو

می شوم دلگیر شاید نازنین بیزار نه

گه مرا پس می زنی گه باز پیشم می کشی

آنچه دستت داده ام نامش دل است افسار نه

" ترانه محسن چاوشی - در سریال شهرزاد"

0

لب های تو لب نیست! عذابیست الهی

باید که عذابی بچشم گاه به گاهی

در لحظه دیدار تو، گفتم که بعید است

چشمان تو من را نکشاند به تباهی

لب های تو نایاب تر از آب حیات است

تو سوزن پنهان شده در خرمن کاهی

این کار خدا بوده که یکباره بیفتد

در تنگ بلور شب من مثل تو ماهی

ای شاخه نبات غزل حافظ شیراز!

معشوقه ی مایی چه بخواهی چه نخواهی

"میثم قاسمی"

0

عاشق که باشی شعر شور دیگری دارد

لیلی و مجنون قصه‌ی شیرین‌تری دارد 

دیوان حافظ را شبی صد دفعه می‌بوسی 

هر دفعه از آن دفعه فال بهتری دارد 

حتی سوالات کتاب تست کنکورت 

عاشق که باشی بیت‌های محشری دارد 

با خواندن بعضی غزل‌ها تازه می‌فهمی 

هر شاعری در سینه‌اش پیغمبری دارد 

حرف دلت را با غزل حالی کنی سخت است 

شاعر که باشی عشق زجر دیگری دارد 

«بهمن صباغ زاده»

0

پرم از شوق آغوش تو و... بد می شود اما

تو را بوسیدن و... نقض نجابت می شود اما

تمام روز می خواهم فراموشش کنم افسوس

خیالش دم به دم از خاطرم رد می شود اما

اوایل گاه گاهی بود این طغیان آتشناک

اخیرا لعنتی یکریز و ممتد می شود اما

خیال بوسه ات صد بار تا حالا مرا می کشت

هوای بار دیگر دیدنت سد می شود اما

دلم روزی هزاران بار توبه می کند از عشق

شب از افسون گیسوی تو مرتد می شود اما

زدم فالی که آغوشت پناهم می شو آیا

بنازم خواجه حافظ را خوش آمد می شود اما...!

«کمال الدین علاءالدینی شور مستی»

0
در نبودت گریه ها کردم، در آغوشم بگیر

 

گریه کردم، گریه ها هر دم، در آغوشم بگیر

 

 

ابر دلتنگی کمی لبریز باران ها شده

 

زیر چتر آهسته و نم نم در آغوشم بگیر

 

 

با همان شرم و حیای ناز و معصومانه ات

 

چشم خود بگذار روی هم، در آغوشم بگیر

 

 

آنقَدَر دلتنگ تو هستم که وقتی آمدی

 

تو بدون صحبتی محکم در آغوشم بگیر

 

 

گرچه می دانم بعید است انتظارم، لا اقل

 

در درون دفتر شعرم در آغوشم بگیر

 

«احسان نصری»

0

عقرب در قمرت پاک بهم ریخت مرا

عطش چهره ی نمناک بهم ریخت مرا

مستی لعل لبت درخور اغیار مباد

سرخوشم یار که این تاک بهم ریخت مرا

عشق تو چون شرری خرمن جانم را سوخت

سوزش سینه ی صدچاک بهم ریخت مرا

" آسمان بار امانت نتوانست کشید "

طالع و قرعه ی افلاک بهم ریخت مرا

بیستون نام تو را تا که شنید از فرهاد

به خدا ناله ی پژواک بهم ریخت مرا

تا نگاهم به سر کوچه ی معشوق رسید

دست غیب آمد و بی باک بهم ریخت مرا

من که در سنگدلی شهره به عالم بودم

عاقبت غمزه ای از خاک بهم ریخت مرا

«مرتضی اشکان درویشی»