امروز جمعه 04 آبان 1403
0
آزمون علوم ششم آبان ماه

 

حجم فایل: 177 KB

 

برای دانلود کلیک کنید

0

مدیریت نیروی انسانی در قرن بیست و یکم سمت و سوی تازه ای یافته است. تجربه دهه های آخر قرن گذشته نشان داد که در محیط کار پویا و دینامیک فعلی، برای ایجاد و حفظ توان رقابتی هر شرکت یا سازمان باید بتواند نخبگان را جذب و به مدیریت توانایی های ایشان بپردازد. کلماتی مانند دانش، نخبگی، خلاقیت، تفکر، توانایی و تعهد در واژگان و تفکر روزمره هر مدیر موفق قرن حاضر یافت می شوند.
ارزش شرکت ها و سازمان های کنونی دیگر تنها به دارایی ها و اموال منقول آن ها محدود نمی شود. در دنیایی که اقتصاد مبتنی بر دانش در آن حکمرانی می کند. سرمایه اجتماعی و سرمایه انسانی هر شرکت و سازمان نیز اهمیتی مضاعف می یابد به نحوی که موفق ترین شرکت ها در بازار بورس، شرکت هایی با سرمایه فکری (Intellectual Capital) و سرمایه انسانی (Human Capital) بزرگ هستند زیرا که تجربه نشان داده است که مستقل از شرایط حاکم بر بازار، شرکت هایی که بر مبنی نظام نخبه سالاری و با توده بزرگ نخبگان همراه هستند می توانند موفق عمل کنند. (Boudreau & Ramstad 2002) دیگر نمی توان به بهترین بودن در یک زمینه کاری بسنده کرد، کمپانی های قرن بیست و یکم نیاز دارند که بتوانند مزیت رقابتی خود را حفظ و افزایش دهند و این جز با افزایش سرمایه اجتماعی، توجه به گرایش های بازار و نخبگی میسر نخواهد بود و لذا مدیریت نخبگان به عنوان ابزاری راهبردی در دستان مدیران قرن جدید محسوب می شود.
هر علم و راهبرد مدیریتی نیاز به معیارهای سنجش و روش های تصمیم گیری دارد. به عنوان مثال در مدیریت منابع مالی از روش های سنجش حسابداری و روش های تصمیم گیری مالی استفاده می شود. اما در مورد مدیریت منابع انسانی متاسفانه با وجود حجم قابل توجه از پژوهش و منابع علمی کماکان روش تصمیم گیری موثری طراحی نشده است. در این مقاله به معرفی دانش تصمیم گیری در منابع انسانی تحت عنوان نخبگی (Talentship) می پردازیم.

0

حیطه های سه گانه تعیین اهداف رفتاری:

هدف های ویژه رفتاری می بایست در سه حیطه   تعیین شود: حیطه دانش (داشتن مهارت های ذهنی)– حیطه عاطفی (احساسات و نگر شها) – حیطه  روانی حرکتی

حیطه دانش (داشتن مهارت های ذهنی):

شامل آن دسته از اهداف آموزشی است که مستلزم حفظ کردن، یاد آوری، بازشناسی آموخته ها می باشد 0آموزش های حیطه شناختی می تواند به پیدایش توانایی ها و مهارتهای ذهنی منتهی شود.

این حیطه شامل 6 مرحله می باشد:

1- دانش (آگاهی، معلومات، حفظیات): رفتارهای که با به خاطر سپردن و یادآوری مطالب آموزشی همراه هستند 0مثل: داشتن انواع اطلاعات تئوریک

2- فهمیدن: باعث معنی دارشدن و رضایت بخش  شدن یادگیری می شود 0 در این مرحله فراگیر از دانش خود، استفاده کاری یا عملی می برد 0مثلا می تواند اطلاعات زیج حیاتی را تفسیر کند.

افعالی که در این مرحله می تواند بکار برود شامل: مثال زدن – حل کردن – توجه کردن – توضیح دادن – تشریح کردن

3- کاربرد: در سطحی پیچیده تر است. فراگیر در شرایط خاصی مطالب قبلی را که دانسته و فهمیده بکار می گیرد و بدون کمک دیگران آن را عملی می سازد 0 مثلا میداند در شرایط اپیدمی یک بیماری چه باید بکند؟

نمونه افعالی که در این مرحله می تواند به کار برد شامل: محاسبه کردن – نمایش دادن – پیش بینی کردن – تولید کردن

4- تجزیه و تحلیل: مطالب آموزشی را به اجزائ آن تقسیم نموده و به تحلیل روابط بین اجزا می پردازد 0

به طور مثال فراگیر بر مبنای آموخته های خود می تواند، آسیب پذیرترین گروه جامعه را تعیین کند 0

افعال استفاده شده در این مرحله عبارت است از: اثبات کردن – با نمودار نشان دادن

5- ترکیب: (خلاقیت): توانایی اتصال اجزا و ایجاد یک ساخت جدید

مثلا: توانایی صحبت کردن در مورد مطلب آموخته شده در قبل برای یک  گروه  - نوشتن مقاله پژوهشی

افعالی که استفاده می شود عبارت است از: سخنرانی کردن – داستانسرایی کردن

6- قضاوت یا ارزشیابی:  بالاترین حد یادگیری در حیطه شناختی – به معنی توان قضاوت در مورد پدیده ها –

شخص به اتکا مراحل قبل یادگیری خود به نقد وبررسی یک پدیده می نشیند – اظهار نظر می کند و نظرات دیگران را رد یا تایید می کند 0

مراحل 6 گانه فوق را  می توان در سه عبارت خلاصه نمود: به خاطر آوردن – فهمیدن – حل مشکل

حیطه عاطفی: (ارتباطی – نگرشی):

نگرش عبارت است ار رفتاری که بیان کننده احساس یا اعتقاد باشد – احساس و اعتقاد دونفر که دانش یکسانی دارند، نسبت آگاهی هایشان می تواند یکسان نباشد 0 

حیطه عاطفی از علاقه و احساس که در اثر آموختن ایجاد می شود حکایت می کنند رابطه دانش، عاطفه مثل رابط علم و ایمان است 0

حیطه عاطفی 5 سطح  دارد:

1- توجه: (علاقمندی – آمادگی برای یادگیری) – در این مرحله  فراگیر توجه می کند  –  سوال می پرسد 0

2- واکنش (پاسخ دادن): علاوه بر توجه، در بحث شرکت می کند – فعالانه پاسخ می دهد – داوطلب انجام کاری می شود

3- ارزش گذاری: فراگیر برای یادگیری و پیشرفت ارزش قائل می شود 0 فراتر از جزوه را مطالعه می کند، پیشنهاد جدید در زمینه تدریس می دهد

4- تدوین: (سازمانبندی): ارزش های مختلف را که به آن اعتقاد دارد در هم ادغام می کند و بین آنها رده بندی می کند 0برای ارزشهای مختلف آموخته شده سلسله مراتب قائل می شود.

5- درونی شدن ارزشها: عالی ترین سطح یادگیری است ارزشها برای مدت طولانی در وی تثبیت می شود و این ارزشها موجب هدایت رفتار می شود 0

در عالی ترین سطح فرد احساس می کند متعهد است راهی را که خود انتخاب کرده به دیگران منتقل کند.

حیطه روانی – حرکتی  (مهارتهای عملی):

اهداف یادگیری عبارت است از ایجاد و تکمیل یک مهارت عملی خاص (مهارت در فکرو در حرکت)

فراگیر باید کار خاصی رابا سرعت خاصی در زمان خاصی با ویژگیهای مشخص  انجام دهد.

این حیطه دارای 5 سطح است:

1-  آمادگی و تقلید: مشاهده عمل و تقلید آن

2- اجرای مستقل: انجام عمل بدون کمک گرفتن از دیگران

3- سرعت و دقت عمل: انجام صحیح عمل با دقت و ظرافت کار و سرعت مناسب

4- هماهنگی حرکات: آمیختن بیش از یک مهارت و انجام هماهنگ حرکات

5- عادی شدن فعالیت: انجام عمل به صورت خودکار

مثال یادگیری رانندگی توسط فرا گیر می تواند گویا باشد. فرد در ابتدا به نحوه رانندگی نگاه کرده، تقلید می کند، سپس بدون دخالت دیگران ماشین را به راه می اندازد، سپس مهارت پیدا کرده و این کار را سریع انجام می دهد، د رمرحله بعد می تواند همزمان با رانندگی کار دیگری نظری صحبت کردن را انجام دهد و د رمرحله نهائی تمام کار هائی که برای رانندگی لازم است به طور خود کار و غیر ارادی انجام می دهد.

0

حواس پرتی‌های درونی و مشغله ذهنی: گاهی دانش‌آموز علیرغم حضور در کلاس دچار مشغله‌های ذهنی می‌شود و ذهن او درگیر موضوعاتی خارج از کلاس و مبحث درسی است، عواملی مثل اضطراب و نگرانی، گرسنگی و تشنگی، ترس، خشم یا شادی، بیماری، فشار روانی، مشکلات خانوادگی، بی علاقگی به موضوع درسی و ناراحتی‌های روحی از جمله این عوامل هستند.

حواس پرتی‌های بیرونی: این عامل شامل مواردی است که در محیط پیرامون دانش‌آموز قرار دارد و می‌تواند یکی از این موارد باشد: سردی و گرمی هوای کلاس، نور کم یا زیاد، آلودگی‌های صوتی، وجود تصاویر یا موضوعات سرگرم کننده در دکوراسیون کلاس و صحبت با همکلاسی‌ها.

0

چه حد به ارزش خودش پی برده که به عنوان یک انسان منحصر به فرد و خاص تا چه حد خودش را دوست داره و تا چه میزان ارزش‌مندی خودش را درک کرده.

پس اگر می‌خوایم فرزندانی داشته باشیم که شغل و حضور موفق در جامعه داشته باشند باید عزت نفس را درآن‌ها پرورش دهیم.
چرا عزت نفس مهمه؟ اگر انسان از درون احساس ارزش‌مندی کنه؛ اگر از درون متوجه بشه که جایگاه‌ش کجاست هیچ‌وقت خودش را لایق تحقیر؛ حق خوری؛ اعتیاد و غیره نمیدونه و با داشتن عزت نفس میدونه از خودش دفاع کنه؛ در صلح زندگی کنه و جایگاه‌ش را حفظ کنه.
عوامل موثر در بالا بردن عزت نفس:
1. انتخاب: گاهی اوقات در انتخاب دچار چالش می‌شیم؛ فرزندان‌مان می‌خوان چیزی رو انتخاب کنن اما چون نمی‌تونیم ارتباط برقرار کنیم دچار اختلاف می‌شویم. از سن 2 سالگی کودک شروع به شناخت خودش می‌کند و اگر از همان زمان انتخاب‌های کوچک مثل خرید خوراکی؛ لباس و غیره بهشون بدیم تا از بین چند گزینه، گزینه‌ی درست را انتخاب کنند بهشون قدرت انتخاب می‌دیم.
2. نظر خواهی از کودکان: ما نباید فکر کنیم که کودکان سرشون نمیشه یا نمی‌تونن نظر خوبی بدن؛ در عوض در زمینه‌هایی که می‌تونن نظر بدن مثل نظر خواهی در تعطیلات آخر هفته؛ برنامه‌ریزی یک سفر و غیره نظر اون‌ها رو هم بپرسیم و اگر نمی‌تونیم نظر اون‌ها را عملی کنیم، نظری شبیه آن‌ها یا باید وانمود کنین که مثلاً از نظر تو این برداشت رو کردیم و با این کار احساس ارزش‌مندی به کودک میدیم و عزت نفس‌ش تقویت میشه.
3. دادن مسئولیت: گاهی اوقات والدین مسئولیت نمیدن چراکه خطری تهدیدشان می‌کنه یا کثیف کاری می‌کنند و غیره و کاری بهشون نمیدن. این کار کاملا اشتباهه و خیانت به کودکان است. در عوض غذا؛ کارهای شخصی و همه رو انجام میدن تا در راحتی کامل باشن وقتی نوجوان شدن می‌خوان عزت نفس بالایی داشته باشن و میگن که ما همه چیز رو که براتون آماده کردیم که این انتظار کاملا غیر منطقی هست.
والدین محترم ما باید فرزندان‌مان رو طوری تربیت کنیم که وقتی می‌خواد داخل جامعه بشه مهارت داشته باشه تا بتونه فرد موفقی بشه و نباید حمایت‌های بیش از اندازه طولانی مدت داشته باشن تا نه مهارتی یاد بگیرن نه توانایی و نه استعدادهاشون را کشف کنند. اگر کودک در زمان کودکی این‌ها را انجام نده، در نوجوانی و جوانی نمی‌تونه عزت نفس داشته باشه و نمی‌دونه جایگاه خودش را به عنوان یه انسان لایق بدونه چون شکل نگرفته و ما دنبال علت می‌گردیم که جامعه خرابه؛ دوستان ناباب داشته و غیره درصورتی که علت از خود ما شروع میشه که ما فرزندان‌مان را درست بار نیاوردیم.
مثلاً اگر دخترمون در کودکی مثلاً 5 یا 6 سالگی آشپزی کنه خود پنداره در کودک اونو یه انسان توانمند می‌کنه.
4. مقایسه کردن: گاهی اوقات نیت خیر هم داریم اما ناخواسته در صحبت با فرزندان‌مان بقیه را مثال می‌زنیم و تفاوتی که فرزندان‌مان یا فرزندان دیگر خانواده یا هم سن و سال‌های خودش در مدرسه پدر فامیل اسم‌شون آورده میشه و با هم مقایسه نیست درصورتی که این موضوع برای همه واضح و روشنه که هر انسانی به عنوان یک انسان منحصر به فرد صاحب استعداد؛ سلیقه؛ توانایی؛ نقاط مثبت و منفی خاصی به خودش هست و حتی با خواهر و برادر دوقلوی خودش هم قابل مقایسه نیست. چراکه هر انسانی خصوصیت خاص خودش را داره و این مقایسه کردن جز کار غیر منطقی و منسوخ شده جز دیگری نیست و فقط می‌تونن تاثیر و باور منفی روی خود پنداره بچه‌ها داشته باشه.
چه خوبه که ما بدانیم به عنوان پدر و مادر اگر تلاش می‌کنیم برای فرزندان‌مان برای گاهی اوقات که توان‌مند نیستیم که چالش را از بین ببریم بهتره از افرادی که درایت زمینه شایسته و توان‌مند هستند کمک بگیریم تا بتونیم با تلاش‌های صحیح و درست فرزندپروری، آینده خوبی را برای فرزندان‌مان رقم بزنیم.
بقیه عوامل بالا بردن عزت نفس در قسمت بعدی توضیح داده میشه.

0

می‌دانید که بعد از هر تقسیم، بهتر است نتیجه را امتحان کنید تا مطمئن شوید که خارج قسمت و باقی‌مانده به‌صورت درست محاسبه و به دست آمده‌ باشند. امتحان کردن تقسیم با ضرب کردن خارج قسمت در مقسوم علیه و جمع آن با باقی‌مانده انجام می‌شود. این محاسبه باید با مقسوم برابر بشود تا درستی نتیجه تقسیم تایید شود. در تقسیم اعداد اعشاری هم به همین‌گونه حاصل اجرای عملیات تقسیم را امتحان یا آزمون می‌کنیم. این محاسبات باید با مقسوم برابر شود. به این ترتیب امتحان کردن عمل تقسیم اعشاری ما را به همان مقسوم خواهد رساند.
مثال: حاصل تقسیم عدد 25 بر 3 را بدست آورده و درستی تقسیم را آزماش کنید.
راه حل: در تقسیم عدد 25 بر 3، خارج قسمت برابر با 8 و باقی‌مانده برابر با 1 می‌شود. برای درستی تقسیم، کافی است خارج قسمت (8) را در مقسوم‌علیه (3) ضرب کرده و با باقی‌مانده (1) جمع کنیم تا حاصل برابر با مقسوم (25) شود:

1 + (3 × 8) = 25

0

اگر بخواهیم خصایص افراد فردگرا را به صورت اجمالی مرور کنیم، این افراد:

علایق و نیازها و اهداف فردی ترجیح داده می‌شوند.

ارزش‌ها و هنجارها، مبنای فردی دارند (خودانگاشت هستند)

کسب لذت فردی، در اولویت است.

باورهای فردی، متمایزکننده فرد از گروه‌است.

استقلال و هویت فردی اهمیت دارند.

ارتباط بین اعضاء متکی به افراد است. رابطه اعضاء با فاصله زیاد صورت می‌گیرد.

فردگرایی اغلب در تضاد با اقتدارگرایی یا با جمع‌گرایی قرار می‌گیرد، ولی در واقع طیفی از رفتارها در سطح جامعه‌ای وجود دارد که از جوامع شدیداً فردگرایانه تا جوامع مختلط تا جوامع جمع گرایانه امتداد دارد.

جمع گرایی: (Collectivism) واژه ایست که بر نوع تعامل رفتاری بین افراد، گروه‌ها یا اقوام مختلف اطلاق می‌شود که بر رفتار گروهی و تعامل گروهی استوار می‌شود.

0

روانشناسی قضایی: روانشناسی قضایی به مطالعه ی رفتار های متهمان، شاهدان، تماشاگران و دیگر افراد حاضر در جلسات دادگاه و جلسات بازرپرسی قبل از دادگاه می پردازد.

روانشناسی قانونی: روانشناسی قانونی برای صدور حکم نهایی در مورد متهمان با توجه به نظرات روانشناسی و بیماری شناسی و همچنین قوانین مربوطه، به قضات و شوراهای عالی قضایی کمک می کند.

روانشناسی زندانبانی: روانشناسی زندانبانی با به وجود آوردن برنامه های تغییر رفتار به اصلاح و تربیت محکومین می پردازد و آن ها را برای بازگشت به محیط اجتماعی و زندگی مطلوب تر آماده می کند.

مهسا دهنوی (کارشناسی ارشد حقوق جزا و جرم شناسی)

1

بر اساس تعریف DSM-5-TR و خلاصه روانپزشکی کاپلان و سادوک فردی که دارای اختلال دو قطبی است که دارای دوره های مانیا یا شیدایی و دوره های افسردگی اساسی است.

دوره افسردگی اساسی باید حداقل دو هفته طول بکشد و لااقل چهار علامت علائم مورد نظر را داشته باشد.علائمی مانند: تغییرات اشتها و وزن، تغیرات خواب و فعالیت، فقدان انرژی، احساس گناه، مشکل در تفکر و تصمیم گیری و افکار عود کننده مرگ یا خودکشی را هم داشته باشد.

دوره مانیا یا شیدایی، دوره مشخصی از "خلق دائما و به شکل غیرطبیعی بالا، گشاده و یا تحریک پذیر" است.مدت این دوره مشخص لااقل یک هفته و اگر لازم باشد که بیمار بستری شود،کمتر است.دوره هیپومانیا که لاقال باید چهار روز طول بکشد و علائمی شبیه علائم دوره مانیا دارد، منتهی آنقدر شدید نیست که اختلالی در عملکرد شغلی و اجتماعی ایجاد کند و هیچ ویژگی روان پریشانه ای در آن دیده نمی شود.

مانیا و هیپومانیا دارای یکسری ویژگی هستند از جمله: اعتمد به نفس بالا، کاهش نیاز به خواب، حواسپرتی،شدید بودن فعالیت های جسمی و ذهنی، وانجام مفرط فعالیت های خوشایند.

تعریف دو قطبی نوع یک عبارتست از: داشتن حداقل یک دوره مانیا یا مختلط و گاهی دوره های افسردگی اساسی در سیر بالینی.

دوره مختلط دوره ای به طول حداقل یک هفته است که در آن هر دو دوره مانیا و افسردگی اساسی تقریبا هر روز پیدا می شود.

اختلال دو قطبی نوع دو گونه ای از اختلال دو قطبی است که با دوره های افسردگی اساسی و هیپومانیا(نه مانیا) مشخص می شود.

زندگی برای بیماران دو قطبی سختی های زیادی دارد و آن ها در معرض خطر خودکشی قرار دارند و به دلیل تکانشگری بالایی که در دوره های شیدایی(مانیا) خود تجربه می کنند وکنترل کمی که در این دوره روی تکانه های خود دارند انتظار می رود که در این زمان به سمت جرم و جنایت رفته و بیشتر مرتکب جرایم خشونت آمیز شوند.

ولی بر اساس تحقیقاتی که در این زمینه در منابع مختلف از جمله: کتاب ها و مجلات و مقالات به دست آورده ام به نظر می رسد که این گمانه زنی ما با اندکی تفاوت درست از آب درامده است.

بر اساس نتایج به دست آمده بین ارتکاب جرایم خشونت آمیز و اختلال دوقطبی ارتباط مستقیمی وجود ندارد و افراد دارای این اختلال به صورت واضحی مرتکب جرایمی بیشتری نسبت به سایر اختلال ها و افراد دیگر نمی شوند اما زمانی که این اختلال با عوامل دیگری مانند سوء مصرف مواد و الکل همراه می شود شرایط تغییر کرده و آمار جرایم خشونت آمیز در این گروه نسبت به سایر افراد بالاتر است به عبارت بهتر نتایج نشان می دهد که در افرادی که دارای اختلال دو قطبی همراه با سوء مصرف مواد و الکل درصد جرایم خشونت آمیز بیشتر از افراد فاقد این اختلال است.

از طرف دیگر تحقیقاتی که دراین زمینه در میان خواهر و برادر های دارای اختلال دو قطبی انجام شد نشان داده است که ژنتیک تنها عامل تاثیرگذار در این مورد نیست و تعامل محیط و ژنتیک همراه با همبودی سایر اختلال ها و سوء مصرف مواد و الکل است که مشخص می کند فردی که دارای این اختلال است بیش از دیگران مرتکب جرائم خشونت آمیز می شود یا نه.اعمال مجرمانه در میان بیماران مبتلا به اختلال دوقطبی رایج است و اغلب با اختلالات همبودی از جمله اختلالات مصرف مواد، اختلالات سلوک، ADHD و اختلالات شخصیت همراه است. در نتیجه شیوع اختلال دوقطبی در زندان بالاست بنابراین تکرار اعمال مجرمانه در مورد این بیماران نگران کننده است.

پس برای کاهش جرایم خشونت آمیزی توسط افراد دارای این اختلال چه در بیرون از زندان ها و چه در زندان برای جلوگیری از تکرار این جرائم باید درمان های لاز صورت گرفته و در کنار آن درمان سوءمصرف مواد به صورت جدی پیگیری شود زیرا می تواند باعث کاهش خطرارتکاب جرائم خشن در این گروه گردد.

گردآورنده: یلدا امیرساسان

گردآوری شده از کتاب DSM-5-TR، خلاصه روانپزشکی کاپلان و سادوک جلد اول، مجله پزشکی Archives of General Psychiatry

1

آن ها درباره هوش، زیبایی، استعداد، قدرت و... خود خیالپردازی کرده و مدام در ذهنشان به این چنین مواردی می پردازند.همچین فکر می کنند که خاص و بی نظیرهستند و فقط افراد ویژه و عالی رتبه قادر به درکشان خواهند بود و باید فقط با چنین افرادی ارتباط داشته باشند.آن ها به شکل غیرمنطقی و نامعقولی توقع دارند برخورد مطلوبی با آن ها صورت بگیرد و افراد به آن ها نه نگویند و پیروشان باشند.

این افراد استعمارگر بوده و از دیگران در جهت رسیدن به خواسته های خود سوءاستفاده می کنند.افراد خودشیفته فاقد همدلی هستند و خیال می کنند دیگران به آنها حسادت می‌ورزند ولی در بیشتر مواقع خودشان هستند که به دیگران حسادت می کنند.آن ها رفتار بسیار متکبرانه ای دارند.

یکی از مشخصه های بارز این افراد نداشتن تحمل هیچگونه انتقاد و نشان دادن رفتارهای پرخاشگرانه نسبت به انتقادات اطرافیان خود است.بعضی دیگر در مقابل انتقاد دیگران بی تفاوتی کاملی را از خود نشان می دهند.

برخلاف ظاهر خودستا و مغرورشان،اکثرا اعتماد به نفس شکننده ای دارند.

مواجه شدن با بالا رفتن سن و پیری برای آن ها بسیار دشوار و سخت است زیرا زیبایی، قدرت و سایر مزایای جوانی خود را از دست می دهند.آن ها نسبت به از دست دادن علاقه‌ی دیگران و طرد شدن بسیار حساس هستند و تمامی این موارد خودشیفتگان را مستعد افسردگی می کند.

افراد دارای اختلال شخصیت خودشیفته بخاطر عزت نفس شکننده ای که زیر ظاهر مغرور آن ها پنهان شده است، زمانی که ازشان انتقاد شده و یا شکست می‌خورند و یا تحقیر و طرد می شوند به حالت دفاعی خود رفته و با خشم پاسخ اینگونه موقعیت هارا می دهند. حال اگر میزان این پرخاش خیلی بالا برود یا اختلال شخصیت آنها با عوامل دیگری مانند اختلال شخصیت ضداجتماعی همراه شود ممکن است به سمت جرایم خشونت آمیز و حتی قتل بروند.از طرفی دیگر، به دلیل احساس حق به جانب بودنشان ممکن است فکر کنند اجازه دارند جان یک انسان دیگر را گرفته و مجازات نشوند یا نباید مجازات شوند. این خودمحوری لذت گرایانه می تواند منجر به پیوند میان خودشیفتگی و قتل شود.البته موضوع عدم وجود همدلی در آن ها نیز تاثیرگذار خواهد بود.

کاهوت در ارتباط با آسیب شناسی روانشناختی خودشیفتگی و ارتباط آن با عزت نفس پایین می گوید: "خشن ترین شکل از خشونت در اشخاصی خودشیفته رخ می دهد که برای حفظ عزت نفس خود، احساس قدرت کامل بر محیط اطراف را لازم دارند."

مک کارتی (1972) در تحقیق جامعش بر روی ده نوجوان مرتکب قتل عمد، از آسیب خودشیفتگی به عنوان جزء مهم و اصلی تحریک کننده و تقویت کننده رفتار آدمکشانه نام میبرد و می گوید «تخیلات سادیسمی و اعمال آدمکشانه یا حملات خشونت بار ناگهانی می تواند به عنوان تلاشی برای التیام آسیب خودشیفتگی باشد.»

اتو کرنبرگ (2001) از اصطلاح خودشیفتگی بدخیم برای توصیف سوپر_ایگو آسیب دیده (یا شخصیت که دارای سوپر_ایگو خاموش شده است)، دارای رفتار ضد اجتماعی همراه با ویژگی های پارانوئید استفاده می کند.در واقع از نظر او فردی که دارای خودشیفتگی بدخیم است به طور کلی نگرش تکانشی، پارانوئیدی و لذت‌گرایانه از خود نشان می‌دهد و اغلب درگیر تفکر جنایی می‌شود.

همچنین "مارون" در بیوگرافی روانیش از قاتل سریالی "جان وسلی هاردین" نتیجه می گیرد که خودشیفتگی یک عامل اصلی و مهم در قتل های متعدد ارتکابی در طول دوره‌ی نوجوانی هاردین بود.

یک متا آنالیز مطالعه خودشیفتگی و پرخاشگری که شامل 123000 شرکت‌کننده بود، نشان داد که اختلال شخصیت خودشیفته با افزایش بیست و یک درصدی پرخاشگری و هجده درصد افزایش در خشونت فیزیکی مرتبط است. همچنین ارتباطی بین اختلال شخصیت خودشیفته و خشونت خانگی وجود دارد. خطر خشونت زمانی که یک اختلال شخصیت ضداجتماعی نیز در میان باشد، افزایش می یابد، وضعیتی که اغلب به عنوان خودشیفتگی «بدخیم» شناخته می شود.

به طور کلی تحقیقات نشان می دهد که افراد دارای اختلال شخصیت خودشیفته می توانند رفتار های خشونت آمیز داشته باشند. بخصوص زمانی که تحریک شده، عزت نفس آن ها زیرسوال رفته و یا به خواسته خود نمی رسند. اما اکثریت آن ها خشن نیستند وسمت جرایم خشونت آمیز و قتل نمی روند.

از طرف دیگر مطالعاتی که در زمینه قتل های سریالی صورت گرفته است؛ بیانگر آن است که اغلب قاتلان سریالی از اختلالات شخصیتی خودشیفتگی و ضد اجتماعی رنج میبرند. بدیهی است همه ی افراد مبتلا به اختلالات فوق لزوماً مرتکب قتل های سریالی نمی شوند. اما اغلب قاتلان سریالی مبتلا به اختلالات مزبور هستند.

گردآورنده: یلدا امیرساسان

منابع:

کتاب خلاصه روانپزشکی کاپلان و سادوک