امروز چهارشنبه 02 آبان 1403
0

1-آب از آب تکان نخوردن : کنایه از آرامش : بدون نگرانی -

2- آب از آسیاب افتادن :آرامشی برقرار شد- سرو صدا خاموش شد

3- آب از سر گذشتن:امید نداشتن-  به پایان آمدن امری

4- آب آمد و تیمم باطل شد :اصل کار آمد وفرع بی مورد است

5- آب توی دلش تکان نمی خورد :آرام وآهسته حرکت می کند

6- آب خوش از گلو پایین نرفتن: راحتی نداشتن

7- آب در کوزه ماتشنه لبان می گردیم : هدف ومقصود در نزدیکی ما قرار دارد اما به دنبال آن می گردیم.

8- آب را از سرچشمه باید بست :جلوی ضرر وزیان را از مبدا باید گرفت.

9- آب زیر پوستش رفته است:کمی چاق شده است-وضع مالیش بهتر شده است.

10- آبشان در یک جوی نمی رود :با هم توافق ندارند –بایکدیگر خوب نیستند.

11- آب غوره گرفتن: گریه کردن – گریستن

12- آب کش به کف گیر می گوید چقدر سوراخ داری: کسی که خود عیب بسیار دارد  وبه اندک عیب دیگری ایراد و خرده  می گیرد.

13- آبم است وگاوم است نوبت آسیابم است:  به مناسبت چندین کار دریک موقع داشتن

14- آب نخوردن چشم:امیدی نداشتن

15- آب تاب دادن :به موضوعی اهمیت زیادی دادن –اغراق کردن

16- آب در دست داری نخور بیا:در آمدن فوق العاده عجله شتاب اشتن

17- آبی از او گم نمی شود:امکان انجام دادن کار از او نیست-نباید به او امیدی داشت

18- آبی که به زندگی نداد حسین                         چون گشت شهید بر مزارش

توجهی  به کسی در زمان لزوم نکردن در غیر زمان به آن پرداختن_مانند (نوشداروی پس از مرگ سهراب)

19- آتش چون بر افروخت بسوزد تر وخشک :در اثر حادثه گناهکار و بی گناه از بین بروند

20- آتش زیر خاکستر:آرامش موقت-موذی

21- آخر کار خود را کردن:به مقصو خود رسیدن-به هدف خود نائل آمدن

22- آخوند شدن چه آسان وانسان شدن چه مشکل:سواد پیداکردن راحت است اما انسان شدن سخت است.

23- آدم باید لقمه را به اندازه دهانش بگیرد:باید باتوجه به توانایی خود کاری انجام داد.

24- آدم شاخ در می آورد:از شدت تعجب-حرفهای دروغ وغیر قابل قبول

25- آدم گدا این همه دادا:آدمهای فقیر بیشتر ادا دارند-بیشتر عیب وایراد می گیرند

26- آدم گرسنه سنگ را هم می خورد:به کسی می گویند که بهانه مطلوب بودن غذا را از خوردن آن امتنا می کند.

27- آدم مفتخور خوش سلیقه می شود:کسی که چیزی را رایگان بدست می آورد بر آن ایراد می گیرد.

28- آدم ناشی سرنا را از سر گشاد آن می زند:به کسی که اطلاع از انجام کاری را ندارد وبه نادرست انجام می دهد.

29- آدم یکبار پایش تو چاله می افتد:از هر اتفاق وپیشامدی باید عبرت گرفت

30- آدم یک دنده:ثابت محکم،بیشتر در جهت منفی

31- آرزو را به گور بردن:به هدف ومقصود خود نرسیدن

32- آزموده را آزمون خطاست:باکسی که قبل آشنا بودن ومعامله داشتن به حیث منفی

33- آسمان به زمین نمی آید:اتفاق فوق العاده ای روی نخواهد داد.

34- آسمان وریسمان را سر هم بافتن:دوچیز بی تناسب را به هم ارتباط دادن-نامربوط گفتن

35- آش پز که دوتا شد آش یا شور می شود یا بی نمک:دو یا چند نفر در انجام کاری دخالت داشته باشند کار پیش نمی رود

36- آش دهن سوز نبودن:مورد مطلوب نبودن

37- آش خوب باشد کاسه اش چوب باشد:اصل مهم است نه فع.

38- آش کشک خالته بخوری پاته نخوری پاته:در هر حال مجبور به انجام کار بودن.

39- آش نخورده ودهن سوخته: کار ی انجام نداده ولی گناهکار شناخته شده

40- آش و لاش کردن:صدمه وآسیب سختی دادن

41- آشی برای کسی پختن:درد سری برای کسی بوجود آوردن.

42- آفتاب لب بام است:مرگ او نزدیک است

43- آفتابه لگن هفت دست وشام و ناهار هیچ:تشریفات زیاد ولی اهمیت کار کم

44- آفاتب همیشه زیر ابر نمی ماند:حقیقت همیشه پنهان نیست-واقیعت روزی رو خواهدکرد

45- آمد زیر ابرویش را بگیرد چشمش را کور کرد:کار خوبی برای کسی خواست  انجام دهد  اما برعکس شد.

46- آن را که حساب پاک است از محاسبه چه باک است:کسی که نیست که پاکی داشته باشدترسی از حساب وکتاب ندارد.

47- آنقدر بایست که زیر پایت سبز شود:انتظار کشیدن بدون نتیجه

48- آن وقت که جیک جیک مستانت بود یاد زمستانت نبود:از قبل باید فکر آینده بود

49- آویزه گوش کردن:پندی را فراگرفتن را بکار بستن

50- آه در بساط نداشتن:کاملاً بی چیز و فقیر بودن

51- آهسته بیا آهسته برو گربه شاخت نزند:پنهان کردن مطلب-بی سر وصدا انجام دادن کاری

52- اجاق پدر راروشن نگه داشتن:فرزند داشتن،که بیشتر منظور فرزند پسر داشتن است.

53- اجاقش کور است:صاحب اولاد نمی شود

54- اجل دور سرش می چرخد:وضیعت ناگوار دارد.نزدیک به مرگ است

55- احترام امام زاد ه با متولی آن است:احترام هر کس را باید نزدیکان او حفظ نمایند.

56- از آب گل آلود ماهی گرفتن:از هرج ومرج استفاده کردن

57- از این ستون به آن ستون فرج است:در انتظار بیش آمد ناگوار همیشه باید امید وار بود.

58- از بیخ عرب بودن:چیزی اصلاً سرش نشدن

59- از خر شیطان پیاده شدن:از لج بازی بیرون آمدن

60- از دماغ فیل افتادن:متکبر ومغرور بودن

61- از سه چیز باید حذر کرد:دیوار شکسته-سگ درنده-زن سلیطه

62- ا ز کاه کوه ساختن:چیز کوچک وبی اهمیت را بزرگ جلوه دادن

63- از کیسه خلیفه بخشیدن:از مال وثروت دیگران اعطا کردن

64- از هول حلیم توی دیگ افتادن:از زیادی طمع عجله به جای سود بردن زیان دیدن

65- اسب راگم کردن وپی نعلش گشتن:اصل رااز دست دادن و به دنبال فرع آن گشتن

66- اگر در دیزی باز است حیای گربه کجا رفته است:از موقیعت نباید سوء استفاده کرد.

67- اگر دنیا را آب ببرد فلانی را خواب ببرد:بسیار لاابالی وبی فکر واندیشه است

68- اگر کاردش بزنی خونش بیرون نمی آید:از زیادی خشم غضب

69- اگر کاه از تو نیست کاهدان از تو است:به آدم پرخور گفته می شود.

70- انگشت در سوراخ زنبور کردن:برای خود تولید زحمت ودرد سر کردن

71- ایراد بنی اسرائیلی گرفتن:خرده گیری نابه جا و غیر وارد

72- این شتری است که در خانه هرکس می خوابد:مرگ برای همه است.

73- این کلاه برای سرش گشاد است:درخور توانایی ولیاقت او نیست.

74- با پای بروی کفش پاره می شود وباسر بروی کلاه:در هر حال کار خرج دارد

75- با پنبه سر بریدن:بانرمی به کسی آسیب رساندن و صدمه زدن.

76- باد آورده را باد می برد:چیزی که به آسانی و رایگان بدست آید به آسانی هم از دست می رود.

77- باد به غبغب انداختن :افاده کردن-خود را گرفتن

78- باد در فقس کردن: کار بهیوده انجام دادن

79- بامجان بم آفت ندارد:خطر،متوجه زشت کاران نمی شود.

80- باسیلی صورت خود را سرخ داشتن:با وجود تنگدستی ظاهر خود را حفظ کردن

81- با کدخدا بساز ؛ده را بتاز:همراه با بزرگ محل شو و آن محله را غارت کن!

82- بالاخانه اش را اجاره داده است:عقلش کم است

83- بالای سیاهی رنگی نیست:وضع از این بدتر نمی شود.

84- با یک تیر دونشانه زدن:از یک عمل دو نتیجه گرفتن

85- با یک دست دهندوانه نمی توان گرفت:از  دو کار باید یکی را انتخاب کرد وانجام داد.

86- بچه عزیز است و ادبعزیز تر:

تقدّم عزت ادب در وجود انسان

87- بزک نمیر بهار می آید خربزه با خیار می آید:و عده سرخرمن به کسی دادن.

88- برادری به جا بز غاله یکی هفت صد دینار:معامله داد ستد ارتباطی به دوستی ندارد.

89- برای یک بی نماز در مسجد را نمی بندند:کار را به خاطر یک شخص بد ، تعطیل نمی کنند.

90- برج زهر مار بودن:بسیار عبوس وخشمگین بودن.

91- بر خر مراد خود سوار شدن:به هدف خود نائل آمدن

92- برو کشکت را بساب :برو پی کار خود

93- بز گر از سرچشمه آب می خورد:آدم نالایق بیش تر از دیگران به خود می بالد

94- بلد نیستم راحت جان است:به کسی گویند که برای فرار از انجام کاری بگوید بلد نیستم

95- به بوی کباب آمدیم دیدم خر داغ می کنند:دچار اشتباه بزرگی شدن

96- به تنبل گفتند برو سایه گفت سایه خودش می آید:

از تنبلی زیاد

97- به جیب زدن :استفاده مالی بردن-پولی به دست آوردن

98- به چاک زدن:فرار کردن

99- به درد لای جرز خوردن:برای هیچ کار مناسب نبودن.

100- به دریابرود دریا خشک می شود:

در باره ی افراد بی طالع و بی اقبال گویند.

0

مصدر :  به این صورت ساخته می شود :

ریشه ی فعل + ن    گفتن - خوردن و ....

اسم مصدر ( حاصل مصدر ) :

در زبان فارسی علاوه بر مصدر اسمهائی وجود دارند که اگر چه نشانه های مصدری ندارند ، اما حاصل معنی و مفهوم مصدر را می رسانند .

مانند : دانش : دانستن     ستایش : ستودن      دیدار : دیدن

به این گونه واژه ها اسم مصدر یا حاصل مصدر می گوئیم .

معروفترین اقسام ونشانه های اسم مصدر ( حاصل مصدر ) 

1 -  _ ش  در آخر بن مضارع

کاهش  ،  خواهش  ،  کوشش ،  آموزش ،  نکوهش  ، بینش ،

2 -   _ شت در آخر بن مضارع

برشت  ،  کنشت  ،   خورشت 

3 -  ار در آخر بن ماضی

رفتار  ،  نوشتار  ،  گفتار  ، کردار

4-   ه   بیان حرکت در آخر بن مضارع

خنده    ، گریه   ، مویه   ، اندیشه  

5 -  ی  در آخر صفت و گاهی اسم و بعضی وقتها در کلمات دیگر

دوری ،   نزدیکی   ، بزرگی   ، روشنی ،   استادی   ، پدری  

وقتی کلمه به هاب بیان حرکت ختم شود به جای ی به آخر آن ، گی اضافه می شود .

تشنه   که می شود تشنگی  /   راننده که می شود رانندگی


6 – ان در آخر بن مضارع برخی از فعلهای مرکب و بعضی وفتها در آخر فعل ساده

گذران   ،   راه بندان  ،  شیرینی خوران   ،   آشتی کنان

راه  + بند + ان = راه بندان

گذر + ان = گذران

7 -  یت  ( با تشدید روی   ی ) در آخر بعضی از اسم ها و صفت های عربی

عربیت ،   انسانیت   ، قابلیت ،  آدمیت ،  ضدیت

و همچنین در کلمات غیر عربی که در فارسی مصطلح هستند مانند :

برتریت ، خوبیت ، خواهانیت ، منیت

8 – بن ماضی فعل به تنهائی یا همراه کلمه ای بیاید :

رفت و آمد ، عقب گرد  ، نشست و برخاست ، ساخت

9 – بن مضارع یک فعل با دو فعل جداگانه :

پندار ، ورانداز ، جنب و جوش ، کشاکش

10 – بن ماضی یک فعل با بن مضارع همان فعل یا فعلی دیگر :

جست و جو : جستجو        گفتگو : گفت و گو  

 دوخت و دوز   رفت و روب

11 – بن ماضی یا مضارع فعل به اضافه پسوند ان :

ساختمان ، زایمان ( بخش فعل بن ماضی – بن مضارع )

12 – از تکرار ساخت امر یک فعل یا ترکیب ساخت امر دو فعل جداگانه :

بزن بزن ،   بزن بکوب ،   بگیر ببند ،   بکش بکش ،  

 بخور بخور ،   بده بستان

0

تاریخ ادبیّات نهم
در دهكدة يوش پابه عرصةوجودگذاشت.معلمي به نام نظام وفااو را درّخط شاعري انداخت.از اوبه عنوان پدرشعرنو یاد می شود. افسانه،ای شب، ۱۳۳۸-۱۲۷۶هـ .ق قصه رنگ پریده
اسفندیاری-علی (نیما یوشیج)


در شهر تبريزديده به جهان گشود. سرودههاي او در زمينه هاي
اعتصامی-پروین ۱۲۸۵هـ .ق دیوان اشعار اجت عي، اخلا قي و انتقادي است و حالتي اندرزگونه دارد.


دركوچةآفتاب-تنفس از شاعران برجستة انقلاب اسلامي است
صبح آينه هاي ناگهان امین پور، قيصر متوفی۱۳۸۶هـ .ش


دوبيتي هاي او، سرشار از مضام لطيف عرفا وعواطف ساده و صميميبرخاسته از فرهنگ ايرا است. آرامگاه باباطاهر در شهر همدان جايدارد.باباطاهر اواخرقرن۴ واوایل قرن۵ ترانه-دوبیتی


متخلص به بهاراست. زندگي خود را به مطالعه،تدريس، پژوهش ومبارزهبا حكومت ظا زمان خود گذراند
سبك شناسي،تاريخ بهار، محمد تقي ۱۳۳۰-۱۲۶۶هـ .ش احزاب سياسي

 

به مناسبت محل تولّد خویش،جام،و به سبب ارادت به شیخ الاسلامجامی-نورالدین عبدالرحمن قرن نهـــــــــم بهارستان،هفت اورنگ احمد جام«، جامی تخلص کرد.

 


حــــــــــــافظ قرن هشــــــتم دیوان حافـــــظ معروف به لسان الغيب، بزرگترين غزل سراي ايران است


از قدیمی ترين شاعران فارسي گوي پس از اسلام و معاصر سلسله  حنظله بادغیسی متولای۲۲۰ هـ . ق معاصرطاهريان بوده است.


استاد خرمشاهي تألیفاتی در قرآن پژوهی و حافظ شناسی و تفسیر اشعار خرّمشاهی-بهاالدّین متولی۱۳۲۴ او دارد؛ او همچنین در تدوين دانشنامة تشیع ، همكاري میکند .
وی از بزرگان زمان خود بود. روضٔ خلد را به پیروی ازگلستان 
سعدی نوشت

 


کنزالحکمة-ترجمه منظوم    خوافی-مجد قرن هشــــــتم جواهراللغه زمخشری معاصر دورة سامانيان است. وي درشعر پارسي و عر ، هر دو ماهر بود وسخن اوبه لطافت و معانی دلپذير و عميق مشهور است. بلخی-رابعه قرن چهـارم

 

سعدی در سال ٦٥٥ بوستان را به نظم درآورد و در سال ٦٥٦ گلستان را سعدی۶۹۰-۶۰۶هـ.قگلستان،بوستان،کلّیات تأليف کرد

 

 ابوالمجد مجدود بن آدم-در آغاز، شاعري مداح بود؛ولي تغییر کرد و به عرفان روي آورد. وي دوستدار آل علي (ع)بود.
حدیقه الحقیقه ، سیرالعباد الی المعاد -کارنامه بلخ متو لی اوایل نیمه دوم قرن ۵  .   سنایی غزنوی متوفای بین۵۲۵و۵۴۵ هـ . ق

 


اثر معروف او «شازده كوچولو» شرح دیدار شگفت بامسافری 
ازسیّاره خیالی است . شازده کوچولو-ز مین ... آنتوان دوسنت اگزوپری ۱۹۴۴-۱۹۰۰م  پروازشبانه

 


مثنوی «گلشن راز» را در پاسخ به پرسش های امیر سید 
حسینی هروی، به نظم درآورد.


حق الیقین -شاهد   متوفی ۷۲۰هـ .ق نامه
شبستری، سعدالدین محمود بن عبدالکریم


درمزینان خراسان به دنیا آمد.وی فرزند استاد محمّدتقی شریعتی  ... فاطمه،فاطمه است- بود. شریعتی،علی ۱۳۵۶-۱۳۱۲ هـ .ق کویر-اسلام شناسی


از آثار عطار،«تذکرة الاولیا» به ن و،«الهی نامه» و«مصیبت 
نامه» را به نظم می توان نام برد
تذکرة الأولیا-منطق الطیرعطار.... قرن هفتـــم هجری            الهی نامه-مصیبت نامه.

 


فرمانروايي وي منحصر به قسمت محدودي از گرگان و طبر ستان بود. عنصرالمعالي كيكاووس بن قرن پنجـــم هجری :

عنصرالمعالي مردي آگاه ودانشمند بودو به فارسي و طبري شعر مي سرود.

غزالی : در فقه و حكمت و كلام سرآمد روزگار خويش بود.. وي به مدت پنج سال در مدرسة نظامي تدريس كر د. در طابران توس درگذشت و همان جا مدفون شد.کیمیای سعادت-
نصیحةالملوک-احیاءالعلوم الدینغزالي، محمد ۵۰۵-۴۵۰هـ .ق


در منطقٔ دودانگٔه شهر ساری مركز مازندران به دنیا آمد. او 
۱۲۸۰-۱۲۰۰هـ .ق ـــ ازعالمان ومرثیه سرایان بزرگ عاشورایی درعصر قاجار استفدایی مازندرانی، میرزا محمود 


فردوسي ٢٥ يا ٣٠ سال براي سرودن شاهنامه رنج كشيد و در حالي كه فردوسي، ابوالقاسم متوفای ۴۱۱هـ .ق شاهنــــامه نزديك به ٨٠ سال داشت ،درگذشت.


كتاب عظيم »مثنوي معنوی با ٢٦٠٠٠ بيت كه گنجينهاي از معارف اسلا مي است، 
مولوی-جلال لدین محمد ۶۷۲-۶۰۴هـ .ق مثنوی معنوی معروف ترين اثر اوست.


نظامي عروضي قرن ششــــــم مجمع النّوادر-چهار مقاله یعنی:دبیر،شاعر،منجّم وطبیب نوشته شده است۰ اثرمشهور او کتاب «مجمع النوادر»یا«چهارمقاله» است که درباره چهار گروه ازمردم


کتاب«مرزبان نامه» اثر مرزبان بن رستم شروین پریم راکه به زبان طبری(مازندرانی کهن)بود به فارسی 
وراويني، سعدالدّ ين قرن ششــــــم مرزبان نامه برگرداند


مشهورترین شاعر رمانتیک قرن نوزدهم فرانسه است و در ردیف بزرگترین گویندگان و ادبای اجت عی جهان است
بینوایان-کلیسای نتردام 
هوگو، ویکتور ۱۸۸۵ــ۱۸۰۲م پاریس-کارگران دریا

0

بدون شک ، یکی از مواردی که ما را در تشخیص تعداد جمله دچار مشکل و تردید می کند، این است که گاهی فعل ، برخی از اجزای جمله یا کل جمله حذف می شود:

 گه از دیوار سنگ آمد گه از در

گهم سرپنجه خونین شد گهی سر

نگشت آسایشم یک لحظه دمساز

گهی از گربه ترسیدم گه از باز

بیت اوّل چهار جمله است:

« 1- گه از دیوار سنگ آمد. 2- گه از در (سنگ آمد. ) 3- گهی گاه سرپنجه ام خونین شد. 4- گاهی سرم (خونین شد.)» کلمات داخل پرانتز به قرینه حذف شده است.

بیت دوم سه جمله است:

«1- آسایش یک لحظه دمساز من نشد. 2- گاهی از گربه ترسیدم. 3- گاهی از باز ( ترسیدم) »

2- گفت: جان پدر! تو نیز اگر بخفتی ، به از آن که در پوستین خلق افتی.

پنج جمله است:

1- گفت. 2- ای جان پدر 3- تو نیز اگر بخوابی. 4- بهتر ( است) 5- از آن که در پوستین خلف افتی. فعل « است » به هنگام معنا و از کلام دریافت می شود که حذف شده است.

حذف فعل:

1- حذف فعل به قرینه لفظی:

در نمونه اوّل دیدید که فعل و برخی از اجزای جمله برای این که چندین بار تکرار نشود ، در جمله های بعدی حذف شد. در این موارد با توجه به جملات قیل یا بعد به فعل یا قسمت حذف شده پی می بریم، این نوع حذف را حذف به قرینه لفظی می گویند:

این جهان خانه خداست و فرش وی زمین است و چراغ وی ماه. ( از جمله ی سوم فعل « است » به قرینه جمله های قبلی حذف شده است. )



2- حذف فعل به قرینه معنوی : گاهی قرینه لفظی در میان نیست بلکه در معنا به قسمت حذف شده پی می بریم:

هرکه بامش بیش ، برفش بیش تر. ( از هر دو جمله فعل « است » به قرینه معنوی حذف شده است. )

نمونه هایی از کتاب فارسی هفتم

1- صبح یک روز نوبهاری بود روزی از روزهای اوّل سال( بود) در آخر حذف شد

2- شبی در خدمت پدر نشسته بودم و همه شب دیده بر هم نبسته( بود) و مصحف عزیز بر کنار نهاده ( بود) و طایفه ای گرد ما خفته  ...  فعل( بود) در آخر حذف شد


3- ای کمیل دانش به از مال است که دانش تو را پاسبان است و تو مال را نگهبان    فعل ( هستی) در آخر حذف شد

4- من اینجا چون نگهبانم تو چون گنج ( هستی) تو را آسودگی باید مرا رنج.   فعل( باید) در آخر جمله حذف شد

5- از حرم تا مدرسه راهی نبود، تنها چند قدم .

فعل ( بود ) در آخر جمله نیامد و حذف شد .

6- تا کی حرکات کودکانه ؟ فعل(خواهی داشت)  نیامد.

  در باغ و چمن چمیدن آموز

0

انواع اضافه :

اضافه ی ملكی (تملیکی)
اضافه ی تخصیصی
اضافه ی تشبیهی
اضافه ی بیانی (جنسی)
اضافه ی توضیحی
اضافه ی استعاری
اضافه ی اقترانی (مقارنت)
اضافه ی بنوت
اضافه ی تأکیدی
اضافه ی توصیفی (ترکیب وصفی)

اضافه ی ملكی :

بین مضاف و مضاف الیه رابطه ی مالکیت وجود دارد مثل :
توپ رضا ـ عروسک سارا

اضافه ی تخصیصی :

مضاف متعلق به مضاف الیه است یعنی به آن اختصاص دارد مثل :
جلد کتاب ـ در باغ

اضافه ی تشبیهی :

مضاف و مضاف الیه به هم تشبیه شده اند یا بینشان اشتراکی وجود دارد مثل :
چشم نرگس ـ قد سرو

اضافه ی بیانی :

مضاف الیه بیان کننده ی جنس مضاف است مثل :
شمعدان نقره ـ ظرف ملامین

اضافه توضیحی :

مضاف الیه که خاص است نام مضاف که عام است را بیان می کند مثل :
کشور ایران ـ دریاچه ی ارومیه

اضافه ی استعاری :

مضاف در معنی غیر واقعی خود به کار گرفته شده است مثل :
دست فلک ـ روی صحبت


اضافه ی اقترانی :

مانند اضافه ی استعاری است با این تفاوت که بین مضاف و مضاف الیه رابطه ی همراهی یا مقارنه وجود دارد مثل :
دست دوستی ـ دیده ی احترام

*نکته

نحوه ی تشخیض اضافه ی استعاری از اضافه ی اقترانی :
بین مضاف و مضاف الیه یکی از این عبارت ها را قرار می دهیم (به نشانه ی ، به جهت ، به قصد یا به تیت) چنانچه ترکیب به جای مانده معنی دار بود اقترانی و در غیر این صورت استعاری است. مثل :
دست به قصد دوستی = اقترانی
دست به قصد فلک = استعاری

اضافه ی بنوت :

مضاف الیه نام پدر یا مادر مضاف است مثل :
حسین فاطمه ـ عمر خطاب

اضافه ی تاکیدی :

تکرار اسم یا صفت است به قصد تاکید مثل :
خویشتن خویش ـ خراب خراب

اضافه ی توصیفی :

مضاف الیه صفت مضاف است و در این حالت مضاف را موصوف و مضاف الیه را صفت می نامیم مثل :
کتاب مفید ـ شیر تازه

تفاوت اضافه ی توصیفی با سایر اضافات

در اضافه ی وصیفی ، مضاف الیه مستقل از مضاف نیست و در وجود مضاف معنی می گیرد به عنوان مثال در شیر تازه ، تازه به تنهایی بر چیزی دلالت نمی کند اما در شیر گاو ، گاو مستقل از شیر است.
روش تشخیص اضافه ی توصیفی از سایر اضافات
کسره ی اضافه ی بین دو کلمه ی ترکیب را حذف می کنیم و به آن فعل ربطی اضافه می کنیم . اگر معنی داشت توصیفی است اگر بی معنی شد توصیفی نیست مثال :
شیر تازه ــــــــــ شیر تازه است ـ معنی دارد پس توصیفی است.
شیر گاو ــــــــــ شیر گاو است ـ فاقد معنی است پس توصیفی نیست

0

چگونه ترکیبات وصفی و اضافی را از هم تشخیص دهیم؟

 

1⃣ در بین موصوف و صفت می توانیم حرف" ی" بیاوریم . مانند: درخت زیبا که می توان گفت: درختی زیبا. در بین مضاف و مضاف الیه نمی توانیم" ی "بیاوریم .مانند :" دفتر امین " ؛ در اینجا نمی توان گفت: "دفتری امین."


2⃣ در بین مضاف و مضاف الیه می توان « این » و آن » اضافه کرد مانند : "برگ درخت" :"برگ این درخت" یا "مدیر آن مدرسه. " اما در بین صفت و موصوف نمی توانیم صفت اشاره « این » و « آن » اضافه کنیم .
مانند :" درخت زیبا "که نمی توانیم بگوییم:" درخت این زیبا یا درخت آن زیبا "


3⃣ اگر به صفت ،"تر" اضافه کنیم کلمه ی جدید معنی دار خواهد بود مانند :
"دانش آموز کوشا" که اگر به آن تر اضافه کنیم می شود:
" دانش آموز کوشاتر" که معنی می دهد. درحالی که اگر" تر" به مضاف الیه بپیوندد ، معنی نخواهد داشت.
مانند:" درکلاس تر "که معنی نمی دهد.


4⃣اگر کسره صفت و موصوف را برداریم و فعل "است" را به آن اضافه کنیم جمله ای معنی دار ساخته می شود. مانند : آموزگار مهربان+ است که می شود: "آموزگار ,مهربان است." اما مضاف و مضاف الیه چنین نیست . مانند "کفش فاطمه + است" که می شود :"کفش, فاطمه است" و جمله ما در این شکل درست نیست

0

اقسام شبه جمله   

 

شبه جمله ها را از جهت معنی به انواعی تقسیم می کنند .

 

1 – شبه جمله امید و آرزو و دعا :    کاشکی ، کاش ، ای کاش ، آمین ، ان شاءالله

 

2 – شبه جمله تشویق و تحسین:

 

آفرین ، بارک الله ، مرحبا ، احسنت ، ماشاءالله ،خوشا ، به به 

 

3 – شبه جمله درد و تاسف:

 

آه ، درد ، دریغا ، دریغ ، دریغ و درد ، ای داد ، داد ، فریاد ، فغان ، وای ، افسوس

 

4 – شبه جمله تعجب :

 

به ، وه ، اوه ، عجب ، چه عجب ، عجبا ، شگفتا

 

5 – شبه جمله تنبیه و پرهیز :  

 

امان ، الامان ، مبادا ، زنهار ، زینهار ، هان

 

6 – شبه جمله امر:

 

خفه ، خاموش ، ساکت  ، بسم الله

 

7 – شبه جمله احترام و قبول :    

 

چشم ، به چشم ، ای بچشم ، بله قربان

 

8 – شبه جمله جواب و تصدیق: 

 

بله ، آری ، ای ، ای والله

 

  نمونه هایی از شبه جمله ها در کتاب فارسی هفتم:

 

1- « کاش ، روزی به کام خود برسید ». ( دو جمله )   صفحه 14

 

2- « فدای تو ، روله شیرینم ».   صفحه 41

 

3- خوب، راست می گویم دیگر ، نه ؟  ( 3 جمله )  صفحه 50

 

4- گفت:ان شاء الله دفعه دیگه. ( 3 جمله)  صفحه 80

 

5- سلام بر همه شماها. صفحه 85

 

6- آفرین بر تو پسر باهوش !از کجا فهمیدی ؟ ( 2 جمله) صفحه 91

 

ندا و منادا

 

در فارسی ششم ابتدایی در یادآوری درس 12 با ندا و منادا آشنا شدید:

 

حروف ندا و منادا

حروف ندا : ای – یا – ایا –« ا » در آخر اسم، آهای ، با تغییر آهنگ

 

 ای دوست: ای( حرف ندا ) دوست( منادا) ، آیا سرمین من ، شهریارا، آهای محسن، رضا،

 

منادا  كلمه ای كه با حروف ندا یا با تغییر آهنگ مورد خطاب قرار گیرد ؛ یعنی صدا زده شود.

 

از آن جایی که در ندا چنین معنی می شود: ای دوست، ؛ یعنی ای دوست با تو هستم. پس هنگام معنی در حکم یک جمله هست و یک جمله محسوب می گردد.

نكته 1: حروف ( ای – یا – ایا – ا ) قبل از كلمه منادا و حرف « ا » بعد از  كلمه منادا می آید.
نكته 2 : گاهی منادا بدون حرف ندا می آید.( حرف ندا محذوف )

 مثال : خدای بزرگ كمكم كن. ←←← ای خدای بزرگ كمكم كن.

0

ریشه واژه های “مرد، زن، پسر، دختر، پدر، مادر “در فارسی و عربی

مرد، هم ریشه با واژه مَرگ است.مرد بیش از زن به مرگ نزدیک است زیرا بیرون از خانه و در جست و جوی برآوردن نیازهای خانواده است.

زَن از زادن و زندگی است. زن، زادن و زندگی هم ریشه اند.

دُختر از ریشه «دوغ» است که در میان مردمان آریایی به معنی«شیر «بوده و ریشه  واژه ی دختر «دوغ دَر» بوده به معنی «شیر دوش» زیرا در جامعه کهن ایران باستان کار اصلی او شیر دوشیدن بود. به  daughter  در انگلیسی توجه کنید. واژه daughter  نیز همین دختر است.  gh در انگلیس کهن تلفظی مانند تلفظ آلمانی آن داشته و  «خ» گفته می شده. در اوستا این واژه به صورت دوغْذَر  doogh thar  و در پهلوی دوخت. دوغْدَر در اثر فرسایش کلمه به دختر تبدیل شده است.

اما واژه پسر، شاید چیزی مانندِ «پوسْتْ دَر» بوده است. کار کندن پوست جانوران بر عهده پسران بود و آنان چنین نامیده شدند. «پوستْدَر» برای سادگی تلفّظ  به«پسر» تبدیل شده است. در پارسی باستان puthra   پوثرَ ، در زبان پهلوی  پوسَر  و پوهر  و در هند باستان پسورَه است  . در گویش تاتی اشتهارد هنوز به پسر می گویند «فور» و  در سنگسر «پور» می گویند.

در کردی فَیلی هنوز پسوند «دَر» به کار می رود. مانند «نان دَر» که به معنی «کسی است که وظیفه نان آوری خانواده را بر عهده دارد.»

حرف «پِ» در «پدر» این گونه می نماید که از ریشه واژه «پاییدن» است. «پدر» به معنی پاینده «کسی که می پاید.» کسی که مراقب خانواده اش است و آنان را می پاید. پدر در اصل پایدر یا پادر بوده و جالب است که تلفظ «فاذر» در انگلیسی بیشتر به «پادَر» شبیه است تا تلفظ فارسی «پدر».

خواهر (خواهَر) از ریشه «خواه» است یعنی آنکه خواهان آسایش خانواده است. «خواه + َر  یا ار ». در اوستا خواهر به صورت خْوَنگْهَر آمده است. در لُری حرف واو در «خوار» یا «هُوار» هنوز تلفظ می شود. در کردی ایلام و کرمانشاه «خْوِشِگ» گفته می شود که باز هم حرف واو تلفظ می گردد.

بَرادر نیز شاید در اصل «بَرا + در» باشد. یعنی کسی که برای ماکارانجام می دهد.کارانجام دهنده برای ما وبرای آسایش ما.

«مادر» نیز شاید به معنای  «پدید آورنده ی ما» باشد.

شاید پذیرش معنای پدر و مادر و دختر و برادر با توجه به کلمات انگلیسی FATHER / MOTHER / DAUGHTER /brother تا اندازه ای دشوار باشد. اما خوب است بدانیم که جایگاه اصلی آریاییان که احتمالاً شمال دریای مازندران بوده است  به سرزمین ایران نزدیک تر است تا سرزمین اروپا و آریاییانی که به اروپا کوچیدند زبانشان با مردمان بومی آنجا آمیزش یافت و واژگانی نوین در زبانشان پدید آمد. البته در ایران نیز همین حالت بود ولی کمتر.

هرچند اقوامی دارای زبانهای آریایی پیش از مهاجرت آریاییان در ایران بودند  ولی در اروپا که سرزمین آبادتری بود اقوام بیشتری به نسبت ایران در آن وجود داشت که زبانهای دیگری داشتند و زبان آریاییان در آمیزش با آنان بیشتر دگرگون شد. ضمناً این چند واژه در همه جای ایران این گونه تلفّظ نمی گردد. مثلاً کردها به مادر می گویند دالِگ،دایْک به پدر می گویند باوْگ یا باوْک به خواهر می گویند خْوِشِگ یا خْوِشِک به برادر می گویند بِرا به پسر می گویند کُر. برای دختر چند واژه دارند. دویَت (با ادغام یاء و واو) / کَنیشک / کِچ / کیژ . در تاتی، گیلکی و دیگر زبانهای ایرانی جز فارسی نیز مانند کردی کلمات دیگری وجود دارد. مانند ریکا و کیجا به معنی پسر و دختر در شمال ایران.

جالب است که در عربی «رَجُل: مرد» با  «رِجْل: پا» هم ریشه است زیرا از اعضای بدنش پاهایش بیش از دیگر اندامها در خدمت او بودند. وظیفه اصلی مرد شتاب به این سو آن سو برای یافتن خوردنی بوده است.

«اِمرَأه» نیز مؤنّثِ «اِمرَأ: انسان» است. پس «امرأه» یعنی «انسان مؤنث».

در عربی نیز «اِبن: پسر» با گرفتن تاء تأنیث به «اِبنه» تبدیل شده است و «ابنه» نیز به «بِنْت» تغییر کرده است. پس «بَنات» به معنی «دختران» در اصل جمع «ابنه»  و به صورت «اِبنات» بوده سپس به «بَنات» تغییر شکل داده است.

جالب است که در عربی نیز همچون فارسی معنای لَبَن تغییر کرده و در کاربرد امروزی لبن به معنی شیر نیست. در عراق «لَبَن» که کوتاه شده «لَبَن رائب» است به معنی «دوغ» است و گاهی منظور عرب از لبن، ماست است و امروزه در عربی به شیر خوردن می گویند: «حَلیب». ماست نیز در گویش معلی عراق «رَوبه» و در عربستان سعودی «زُبادی» گفته می شود.

 اما «نِساء، نِسوان و نِسوَه» جمع های مکسّری هستند که از جنس خود مفردندارند.پس ناچاریم که مفرد آن ها را «امرأه» بگیریم.

0

معنی نام کشورهای جهان 

آرژانتین: سرزمین نقره (اسپانیایی

 آفریقای جنوبی: سرزمین بدون سرما / آفتابی جنوبی (لاتین، یونانی

 آلبانی: سرزمین کوه نشینان) آلمان: سرزمین همه مردان یا قوم ژرمن (فرانسوی، ژرمنی

 آنگولا: از واژه نگولا که لقب فرمانروایان محلی بود

اتریش: شاهنشاهی شرق (ژرمنی

اتیوپی: سرزمین چهره سوختگان (یونانی

ازبکستان: سرزمین خودسالارها (سغدی، ترکی، فارسی دری

اسپانیا: سرزمین خرگوش کوهی (فنیقی

استرالیا: سرزمین جنوبی (لاتین

استونی: راه شرقی (ژرمنی)

اسکاتلند: سرزمین اسکات ها (لاتین) افغانستان: سرزمین قوم افغان (فارسی)

 اکوادور: خط استوا (اسپانیایی

 الجزایر: جزیره ها (عربی)

 السالوادور:رهایی بخش مقدس (اسپانیایی)

 امارات متحده عربی: شاهزاده نشین های یکپارچه (عربی) 

0

تعریف جناس

جناس به معنای آوردن کلماتی با تلفظ نزدیک به یکدیگر است.جناس انواع دارد. 

الف) جناس تام : کلمات،  لفظ یکسان و معنای متفاوتی دارند. مانند: شیر، شیر – گور، گور 

بهرام که گور می گرفتی همه عمر              

دیدی که چگونه گور بهرام گرفت    

گور در مصرع اول به معنی گورخر ، و در مصراع دوم به معنی قبر است.

ب) جناس ناقص یا محرّف: اختلاف در حرکت دو کلمه است. گُل، گِل 

سرشک گوشه گیران  چو دَریابند ، دُر یابند        

رُخِ مهر از سحرخیزان نَگردانند اگر دانند  

ج) جناس زائد: دراین جناس، یکی از کلمات، یک حرف اضافه داشته باشد. مانند: طاعت، اطاعت / عادل، معادل 

*** گاهی ممکن است، حرف اضافه در وسط قرار بگیرد و یا در آخر بیاید. مانند: قامت، قیامت  / روا، روان

د) جناس مرکب: جناسی است که از دو کلمه، یکی ساخت بسیط وساده، و دیگری ساخت مرکب دارد.

مانند: کمند و   کم اند (کم هستند   

ه) جناس مطرّف: درجناس مطرّف،  اختلاف در حرف رَوی است. (حرف رَوی: به آخرین حرف اصلی قافیه، حرف رَوی می گویند.)  مانند: آزاد، آزار   /   باد، بام  /  مقام، مقال 

و) جناس خط: دراین نوع جناس، تفاوت در نقطه ی کلمات است. مانند: درست، درشت  /  سیر، شیر 

ز) جناس لفظ: دراین جناس، کلمات باهم  در تلفظ یکسان هستند ولی املای متفاوتی دارند. مانند: خار، خوار /  قریب، غریب  خاست، خواست     /  فترت (جدایی)، فطرت  /  فِراق، فَراغ   / ارز، ارض، عرض 

ح) جناس اشتقاق : دراین جناس ممکن است کلمات هم ریشه باشند مانند: رسول، رسیل، ارسال، که هرسه از رَسَلَ مشتق شده اند.

*** گاهی ممکن است، دو واژه شبیه هم باشند؛ به طوری که فکر کنیم از یک ریشه باشند؛ که به آن جناس شبه اشتقاق می گویند مانند: کمان، کمین از یک ریشه نیستند ولی ما تصور می کنیم که هم ریشه اند. 

ط) جناس قلب یا مقلوب :  این جناس را کمتر به عنوان جناس مطرح می کنند. اما از توابع جناس است.در این صورت قلب، جا به جا شدن حروف یک کلمه است.  مثل : سُبحان  ، سَحبان ؛ که دراین مثال حروف «ح» و «ب» جابه جا شده اند.  

*** گاهی اوقات، قلب به طور کامل اتفاق می افتد. مانند: راز، زار  که دراین مثال کلمه، کاملا وارونه شده است.

و مثال هایی دیگر: درز، زرد  /   جنگ، گنج   / ریش، شیر       

به جناس های زیر توجه کنید. آیا می توانید نوع آن را تشخیص دهید؟:

1.نوعروسی چو سرو تر بالان

گشت روزی ز چشم بد نالان (سنایی) 

2.خسروی در دشت با یوز و باز

 آن دو روبه را  ز هم افکند باز       (فردوسی)

3.مرنج حافظ و از دلبران حفاظ مجوی                  

گناه باغ چه باشد چو این گیاه نرست   (حافظ)  

4.گر مار نه ای، دائم از بهر چرایند             

مؤمن زِ تو ناایمن و ترسان زِ تو ترسا   (ناصر خسرو)

5.جنّت رقمی زِ رُتبت اوست                                

تبّت اثری زِ تُربت اوست             (خاقانی)  

6.دوای دردِ عاشق را کسی کو سهل پندارد        

زِ فکر آنان که در تدبیر درمانند  در مانند    (حافظ)   

7.دربند مُدارا کن و دربند میان را                 

در بند مکن خیره طلب مُلکت دارا    (ناصرخسرو)   

8.فتنه نامی هزار فتنه درو                          

فتنه ی  شاه و شاه  فتنه برو                 (نظامی)  

9. ده روز مهرِگردون، افسانه است و افسون        

نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا    (حافظ)

 10.نقطه گه ِ خانه ی رحمت تویی                    

   خانه برِ نقطه ی زحمت تویی           (نظامی) 

11.غلامی شکستش سر و دست و پای                        

   که باری نگفتمیت ایدر مَپای                 

12.سروچمان من چرا میل چمن نمی کند                 

همدم گل نمی شود یاد سمن نمی کند  (حافظ) 

13.الهی گردن گردون شود خُرد                            

 که فرزند جهان را جملگی برد   (باباطاهر) 

14.غم و درد و رنج و محنت همه مستعدّ قتلم    

تو بِبُر سر از تن من، ببَر از میانه  گویی(فصیح الزمان)  

15.گفتم این چیست؟بگو زیر و زِبَر خواهم شد           

 گفت: می باش چنین زیر و زِبَر هیچ مگوی    (مولوی) 

16.پدر باپسر یکدیگر راکنار     گرفتند و کرده غم از دل کنار   

17.روی در رویِ دوست کن بگذار                  

  تا عدو پشت دست می خاید       (گلستان)                     

18.هر که درمان کرد مَر، جان مرا                 

 برد گنج و دُرّ و مرجان مرا      (مثنوی مولوی) 

19.چشم ها و خشم ها و رَشک ها                                      بر سرش ریزد چو آب از مَشک ها 

20.ایا غزالِ سرای و غزل سرای بدیع

بگیر چنگ ، به چنگ اندر و غزل بسرای (رشید وطواط)

21.یادآرید ای مِهان  زین مرغِ زار                                     یک صبوحی در میان ِ مَرغزار  

22.زِ پیوند ماهی چه گیری کنار                              

که سَروَت  بُوَد پیش و مه در کنار   

23.  گفت استاد مبر درس از یاد                        

یاد باد آن چه به من گفت استاد    (ایرج میرزا) 

24. پس مرا منّت از اُستاد بُوَد                      

   که به تعلیم من اُستاد، اِستاد     (ایرج میرزا)

25.ای داد ، کس به داغ دل باغ ، دل نداد      

ای وای، های های عزا در گلو شکست(قیصرامین پور)

26.آن روزهای خوب که دیدیم، خواب بود      

 خوابم پرید و خاطره ها در گلو شکست (قیصرامین پور)

27.«بادا» مباد گشت و «مبادا» به باد رفت        

«آیا»زِ یاد رفت و«چرا» درگلو شکست(قیصرامین پور)              

28.صوفی بیا که آینه صافی است جام را            

تا بنگری صفای مِیِ  لعل فام را          (حافظ)