امروز سه شنبه 29 آبان 1403
0

اقتصاد پروتستان هم در دولتهای با اکثریت پروتستان و هم در مقایسه با کشور های کاتولیک،برتری اش دیده شده است. بطور کلی،در میان گروه اقلیت پروتستان،اقتصاد موفق و تجربه وسیع تری دارند تا اجتماع کاتولیک که شهروندان در آن مشارکت دارند.وبر پرسید:چه مزیت خاصی در جامعه پروتستان و اقتصاد آنان بوده است؟.

وبر پاسخ می دهد که حلقه برتری،توسعه اقتصادی است که متاثر از اخلاق پروتستان است.پذیرفتن این تفسیر جدال مهم دارد. هدف در این صفحه،نشان دادن تحلیل رویکرد وبر بر روابط بین پروتستانتیسم و سرمایه داری است که با روشهای مادی گرایان مختلف در همان موضوع مغایرت دارد.اگر چه این دو دیدگاه در این زمینه حاکم است اما ظهور آنها موضوع را تمام و کامل نمی کند. بنابر این من برای بررسی امکانات،روش سوم متضادی بنام ساخت گرایی که به سرمایه داری مربوط می شود،معرفی می کنم که می تواند به عنوان یک شرح کامل گسترش یابد.

دیدگاه کنش گرایان(عمل گرایان) اجتماعی

تعریف وبر از جامعه شناسی،بیان می کند که جامعه شناسی یک علمی است که کوشش دارد کنش اجتماعی را به منظور رسیدن به تبیین علی و تفسیر،فهم کند.بیشتر در دو مقوله و طبقه مهم از نظام های عقیده و منشا موضوعات تفسیر و فهم،تاکید می کند.یک عمل (کنش)تا آنجا که موضوع واقعی باشد و بوسیله عمل افراد دیگر جذب گردد،معنی می دهد.عمل بر حسب رفتار دیگران ایجاد و بنابراین بصورت علت آن ریشه می گیرد.

الگوی سازمان اجتماعی،شبیه اعمال افراد می تواند بر حسب عقاید و ریشه های ذهنی مشارکت کنندگان،تحلیل شود.وبر حتی اشکال سازمان و سرمایه گذاری را به همین نحو اثبات کرد که باید شبیه تولیدات تکنیکی کشف شوند.بر خلاف ماده گرایان، وبر به روح سرمایه داری به عنوان یک وضع مطلوب از شرایط اقتصادی توجه نکرد بلکه آن را علت خارج از نظام سرمایه و انباشت پول می دانست و ابزار اهداف سرمایه داری معرفی کرد. اما واقیعت را بر عکس نکرد.سازمان اقتصاد سرمایه داری می تواند گسترش یابد اگر نظام سود مناسبی وجود داشته باشد:مانند روح سرمایداری و اخلاق پروتستان.

ماکس وبر اصرار داشت که میان شکل های گذشته سازمان اقتصادی و نظام سرمایه داری مدرن تمایزی ایجاد کند.در آن دوره عمل ها بطور عقلی بیشتر به عمل های سنتی متکی واز آن ریشه می گرفت.در اقتصاد سنتی،اخلاق کار وجود ندارد و اخلاقی که اجبار و گرفتاری بر روی اقتصاد سود یابی ایجاد می کند،وجود داشت که از آن بعنوان اقتصاد معیشتی نام برده می شد و می توانست نیاز های انسان را ارضاء کند. وبر نوشت که در اقتصاد سنتی،بشر بدنبال آرزوی بدست آوردن بیشتر و بیشتر پول نیست،بلکه بطور ساده در شیوهای مرسوم و رایج زندگی می کند و به همان اندازه نیازهایی دارد که برای تحقق آنها تلاش می کند.اگر چه برای تحصیل پول حریص اند و این یک مسئله بدیهی است  اما فرصتی را برای سرمایه گذاری در سازمان بیشتر و گسترده تر ندارد.هیچ نوع احساسی از نیاز به کار بطور منظم برای کسب سود بیشتر ندارد و مردم بطور عقلی حداکثر سود را جستجو نمی کنند. 

روح سرمایه داری مدرن یک دیدگاه و طرز تلقی است که سود را بطر عقلی و بطور منظم و بوسیله قرارداد ها سودیابی،صنعتی کردن و صرفه جویی،جستجو می کند.

کاربرد نوشته های فرانکلین بعنوان یک مثال،بر نوع کیفیت تحصیل نیاز،عقیده داشت.صنعت با ارزش است زیرابه تولید،درستکاری وشایستگی مطمئن اعتبار دقیق وصرفه جویی برای سرمایه گذاری،منجر می شود.مرتاض گرایی نیز چهره ای بر جسته است.اخلاق سرمایه داری وخدای کل آن بیشتر وبیشتر پول است که با پرهیز جدی از همه لذت های زندگی،ممکن می شود.از هر لذتی که ممکن است،اجتناب می شود.

تنها با پیشرفت غیر منتظره روان شناسی،می توانست این دیدگاه اصلی را در جوامع گسترش دهد و اقتصاد سنتی را هدایت کند.وبر تلاش کرد که پروتستانتیسم را از گذشته جدا کند و به مکان خاصی که لوتر نامیده می شد،انتقال دهد.در اینجا مر تاض گرایی بطور آشکار با مذهب عالم ترکیب شده بود. لوتر،کالون،پروتست وپوریتان خدای یک مرتاض گرایی جهانی اند که تحصیل سود جهانی را تشویق می کنند.آنها بیان می کنند که وظیفه پروتستان کار کردن سخت و بدست آوردن جدی سود است از دنیایی که پر از لذت است.در این جهان،آیئن آنها پند و نصیحت است و رستگاری ابدی شناخته شده و مقدر است. تنها این الگوی روزانه رفتار می تواند بوسیله کلیسا بعنوان نشانی که ممکن است اختیاری باشد،تفسیر شود.بنابراین،پروتستانتیسم از توجه و تفکرات کلیسا که حاکم بر این جهان بود،جدا گردید. پروتستانتیسم ارزشهایی را که منجر به زندگی صنعتی شد،آموزش داد،مانندصرفه جویی،درستکاری و نظم سخت با کمترین انحراف ممکن که نشانی از بی اختیاری است.اما اخلاق سنتی بر خطرات رفاه تاکید داشت.وبر یک عبارت از ریچارد باتلر نقل و قول کرد که کلید پوریتان خدایی است و گرایش دیگری از تفکر و در بعضی از موارد سودیابی برای رفاه نمادین را نشان می دهد.

در واقع فداکاری و ستایش وظیفه جهانی است.بنابراین وبر در اخلاق پروتستان بحث می کند که سودیابی در جهت رفاه محدود مشود و به همان اندازه سختی کیفیت رفتار ابدی در زندگی روزانه را ضروری می داند که روح سرمایه داری توسط آنان ظهور پیدا می کند.وبر کوشش کرد که به درستی با روش اش در گام اول نشان دهدکه ایجاد همبستگی میان عقیده مذهب و اخلاق عملی ضروری است و می تواند اهمیتشان بعدا تعیین گردد.

0

ابتدا تصور وبر از روش شناسی است.روح سرمایه داری علت های ممکن بسیاری دارد.روش وبر بر نظام عقیده متوجه است که اخلاق پروتستان را نشان می دهد و عوامل دیگر را هم در تفکر رنسانس و هم در تفکر مادی فراموش می کند.اما موضوع به شکل زیر ادامه می یابد.برای اثبات اینکه چرا توسعه مذهب را از کیفیت اشکال و کمیت بیان روح سرمایه داری در سراسر جهان نیرو گرفته اجتناب می کند.بطور روشن،ارزیابی توسعه و تاثیر اخلاق پروتستان بدون مقایسه اهمیت علت های ممکن دیگر که وبر نشان نداده،غیر ممکن است.

این مسئله بیشتر از همه جدی است زیرا یک مطالعه مذهبی در آینده و گذار از کاپیتالیسم به شکل مناسب نیازمند به جمع آوری اطلاعات مهم و بررسی آنها و نقل و قول های خارج از متن دارد.هر شخص دیگری ممکن است آن را قبل از سرمایداری طبقه بندی و معرفی کند.هم چنان که قبلا ما به کوشش های وبر در درستی روش او و حفظ آن اشاره کردیم،گام اول ایجاد همبستگی میان عقیده مذهبی و اخلاق عملی ضروری است.اما هیچ روش شناسی او را با ایجاد همبستگی غیر واقعی حفظ نمی کند.

یک بررسی از علت های ممکن دیگر کاپیتالیسم باید در در درس باشد.بنابر این،چارچوب تحقیق اش اجازه نمی دهد که بیان موضوع و پاسخ برای ایجاد سئوال نمایان شود.این جهت گیری و خط فکری،دومین ایراد بیشتر جدی وبر در اثبات شازش میان اخلاق پروتستان و روح سرمایه داری است.

من فکر می کنم که توسط وبر یک مورد است که بر روی شکل روح سرمایهداری نادیده گرفته شده که از آنچه که او طرح کرده،متفاوت است.متفاوت از هر چیزی که در روح پروتستان مثل خطر و اقدام مهم،جرات داشتن و سرمایه گذاری،رقابت و جلوگیری از اسراف و صرفه جویی،تشویق می شود.اما زمانی که وبر خواهان عقل و صنعت و نوع صرفه جویی از سرمایداری است بطور غیر قابل انکاری اهمیت  به رشد سرمایه داری داده است.

انتقاد من،در جای دیگری و در کنار این تحلیل نشان داده خواهد شد و در بخش های تفسیرغلط از اخلاق سرمایه داری منعکس می شود.وبر از نوشته های پروتستان،نقل می کند که تا آنجا که پروتستان،سرمایه داری را تشویق کرده و ذکر مطلب آمده است و برای سرمایه داری مناسب و نمونه دار کردن آن هیچ چیز حفظ نمی کند و بیشتر به ریچارد باتلر گرایش دارد.

کسی که ستاره نهایی و بر است و ارتباط مرتاض گرایی با روح سرمایه داری را نشان می دهد،اگر چه لوتر و کالون بعنوان در های باز برای روح سرمایداری بصورت روشی دیده شده اند. اما باتلر بعنوان اینکه پند و نصیحتی عملی و بصورت مستقیم می دهد،دیده شده است.او طرز تلقی جدید را برای فعالیت اقتصادی تشویق می کند. رهبری کلیسای او،بیشتر توسط وبر بعنوان کامل کننده اخلاق پوریتانی شرح داده شده است.وبر یک صفحه از اثر باتلر را بعنوان مدرک اصلی اش در خصوص ارتباط میان پروتستان بطور وسیع با مرتاض گرایی و اثر روان شناختی آن،ارائه می کند و آن را بکار می برد.او تقاضای کالا را از دایره اخلاق سنتی آزاد کرد.پیوند اضافی تقاضا را که نه تنها منطقی نیست بلکه بنظر می رسد که بطور مستقیم توسط خداوند در خواست شده را رواج می دهد.اگر خدا برای شما یک شیوه ای ممکن که بطور قانونمند سود بیشتری از سایر روشها بدون خطا برای شما یا هر کس دیگری بدست می دهد،ارائه می کند.اگر شما آن را رد کنید و شیوه های که کمتر سود دارند را انتخاب کنید،شما از اهدافی که برای خود تعریف نموده،عبور کرده اید.و شما ناظر بودن خدا را رد می کنید و بر عکس بخشش را می پذ یرد و آنها را بخاطر خدا بکار می برید تا زمانی که او نیازمند به آن است.ممکن است شما کار کنید که برای خدا ثروت داشته باشید.فکر نکنید که این کار برای او گناه و حیوانیت است.وبر این را بعنوان مدرکی که رفاه بطور واقعی بوسیله یاخلاق پروتستان جذب می شود و آن را آماده می کند که برای مقاصد بدو گناه استفاده ننماید.نقل و قول می کند.(خطرات رفاه از این دیدگاه برای حیوانیت و گناه بکار برده شده که بطور غالب بوسیله باتلر اشاره شده است)البته صفحات دیگر باتلر که وبر آنها را نقل و قول نمی کند،دادن ثروت به خدا را روشن می کند-که تنها محتوای رفاه بوسیله باتلر مورد تاکید بود و شیوه ای که در آن پول برای کلیسا و نیازمندی مفید است،معنی می دهد.ثروت می تواند خوب باشد اگر برای دولت و کلیسا اقتدار بیاورد.بعبارت دیگر انباشت سر مایه قویاتوسط یک مرد ثروتمند در کسب سعادت آسمانی با تضاد مواجه وتشویق نمی شد.باتلر عقیده اش در ارتکاب گناه و آزمندی برای کسب ثروت و به قصد ترک آنهابرای کلیسابعد از مرگ افراد،ارائه می دهد.از زمانی که رفاه جستجو می شود،همه نشانه های مفرط در وابستگی به کالا های جهانی دیده می شود،بخصوص زمانیکه شخص هنوز زنده است.به هر حال عقاید حقیقی تقریبا و تا اندازهای در زمان کوتاهی در جهان وجود دارند،برای آن مرد ثروتمند یا فقیر از طبقه بالا یا پائین متفاوت است. اهمیت بخش های اثر باتلر در مبادله اخلاق و اینکه چطور یک شغل در قرن پانزدهم و نیز در فلورانس یا در جنوب آلمان و فنلاند به فراوانی وجود داشت.دلیل این ساده است که در این نواحی بزرگترین مرکز مالی و بازرگانی قرن ایجاد شده است.اگر چه حداقل بطور اسمی همه دارای روح سرمایه داری بودند،تنها و بخصوص می توانست رشد یابد زمانی که طرز تلقی اقتصاد سنتی رو به پایان بود.

دوم:تاوانی اهمیت پروتستانتیسم را بعنوان یک علت در توسعه کاپیتالیسم در هلند و انگلستان در قرن شانزدهم،کوچک شمرد. این وظیفه بود نه واقعیتی که قدرتهای پروتستان داشتند.اما جنبش های اقتصادی بزرگ بخصوص نتیجه ای بدست آوردند-تاوانی احساس کرد که پروتستانتیسم یک اثر قوی بر سرمایه داری دارد اما عقیده مخالفان برای انباشت سرمایه را نادیده گرفت.هیل کریستوفر در اثر اخیرش (انگلستان بعد از قرن شانزدهم و اوایل قرن هفدهم)بیشتر به عناصر پروتستانتیسم که مستقیما با سرمایه داری سازگار است،توجه کرد.هدف او این بود که پیشنهاد کند که ممکن است هیچ دلیل فنی و علمی برای حمایت از پوریتان وجود ندارد.در میان این تقاضا های پوریتان برای جلوگیری از انحراف کارها مانند نوشتن،بازی،رقص و دیگر سرگرمی های بیهوده،وجود داشت.

در میان جمله های جان وزلی و از روش های صرفه جویی که ثروت رشد می کند و کلیسا فراموش می شود،انتقاد کرد.اما وبر به عوامل کمی در مقایسه با عقیده پروتستان توجه کمی نشان داد.مولفان دوری از موضوعات اصیل را نقل و قول کردند و اینکه رویکرد مادی گرایان می تواند خام ظاهر شود،مانند اینکه چرا پروتستان ابتدا در یک مکان رشد کرد(بطور واقعی و ساده می تواند به نیازهای سازمان اجتماعی واکنش نشان دهد).

0

او چند کتاب در زمان خود بنام های خانواده مقدس،نوشته های اقتصادی و فلسفی،ایدئولوژی آلمانی،بیانیه کمونیست،سرمایه،اقتصاد سیاسی و... نوشت.اندیشه های مارکس دارای سه زمینه اصلی است:اندیشه سوسیالیستی سن سیمون،اندیشه اقتصادی آدام اسمیت و فلسفه هگل.هگل به ایده آلیسم معتقد بود:یعنی انکار چیز های که در دنیای محدود و متناهی هستند که نهایتا واقعی هستند. ایده آلیسم آن چیزی است که محدود نباشد و وجود واقعی هم نداشته باشد.از نظر هگل هر آنچه واقعی است معقول است و هر آنچه معقول است واقعی است.مارکس ایده آلیسم هگل را رد کردو گفت نظام هگل باید واژگون شود یعنی ماتریالیسم بجای ایده آلیسم بنشیند.فلسفه را از متافیزیکی هگل به قلمرو واقعیت اجتماعی و سیاسی کشاند.مارکس اصل مذهب را رد می کرد و جنگ و دیالکتیک میان طبقه سلطه گر و زیر سلطه مطرح کرد نه ایده و خدا را در فلسفه هگل.

در واقع ایده آلیست یک سیاست محافظه کارانه است و تاکید هگل بر واقعیت غایی فکر اما توجه مارکس به اهداف غریزی انسان بود.از نظر مارکس این مطلب هگل که پدیده محدود یا تجربی نهایتا واقعی نیستند را کاملا رد می کرد.

بنظر مارکس روش دیالکتیک(که از هگل اخذ کرد)بدان معناست که هیچ چیز غایی یا مطلق یا مقدس وجود ندارد.بر اساس روش دیالکتیک حرکت تاریخ پر از تضاد است.تضاد موجب حرکت مداوم اند.(آنتی تز -تز-سنتز)

هگلی های جوان (شاگردان هگل) محافظه کاری را رد می کردند و به شرایط اجتماعی که در آن زندگی می کردند،واکنش نشان می دادند.آنها حمایت مذهب از دولت پروس را ظالمانه می دانستند و از دولت انتقاد می کردند.

آدام اسمیت نظریه اشتغال و سود (سود اضافی)خود را مطرح کرد و از نظام سرمایه داری حمایت کرد.چیزی که بعد ها در کانون توجه مارکس قرار گرفت و مسئله سود و بهره کشی از کارگران را مطرح و پیش بینی کرد که نظام سرمایه داری به جهت همین استثمار و بهره کشی از کارگران از بین می رود و به جامعه سوسیالیستی یا دیکتاتوری پرولتاریا تبدیل می شود.

سن سیمون سوسیالیسم انتقادی (ناکجا آباد)را مطرح کرد و معتقد بود که پرولتاریا یک طبقه انقلابی محسوب نمی شود بلکه صرفا تحت ستم ترین بخش از جامعه قرار می گیرد.سوسیالیسم محافظه کار یا بورژوازی بهبود شرایط کار بدون حذف سرمایداری را دنبال می کند.اما مارکس به دنبال سوسیالیسم علمی(انقلابی)بود که در آن سرمایه داری حذف می شود ودر نتیجه انقلاب کارگران زمام امور جامعه را بدست می گیرند.در واقع ایجاد نظامی نو و انقلاب در وسایل تولید همگانی و از بین بردن بهره کشی گروهی از گروه دیگر.

البته کسان دیگری چون فویر باخ و انگلس بر روی افکار مارکس تاثیر گذاشتند.انگلس از کتاب اقتصاد سیاسی مارکس انتقاد کرد و اقتصاد سیاسی را اقتصاد خصوصی می دانست اما با مارکس موافق بود که سرمایداری غیر انسانی است و مردم به یکدیگر اعتماد ندارند.رقابت و تقسیم کار محصول نظام سرمایه داری است.بنظر فویر باخ خداشناسی یک خیال موهوم است و دین انسانهای اولیه از خودشناسی شان نشات گرفته است.

موجود انسانی همه آنچه را که بنظرش خوب می آید را به سادگی به خدا منتسب می کند.(بعدها مارکس گفت که دین افیون توده هاست)

مراحل تاریخ

مارکس با توجه به روش دیالکتیک خود به بررسی مراحل تاریخ پرداخته و در طول تاریخ پنج 5 نوع فرماسیون یا جامعه مشخص می کند.ا=جامعه بی طبقه اولیه(کمون اولیه) 2- جامعه برده داری 3- جامعه فئودالی 4- جامعه سرمایه داری 5- جامعه سوسیالیسم (حکومت کارگران).

ماتریالیسم دیالکتیک شیوه مارکس است ودرتغییر ساختار اجتماعی،در مطالعه انگاره های تاریخ روش اوست.در داخل هر نظام اجتماعی شیو ه ای برای تولید اشیا وجود دارد که به آنها نیروی مولد می گویند.در همه جوامع نیروی مولد بر طبق روابط تولیدی مستقر و حفظ می شوند (صاحب وسایل تولید_عدم آن).تنش بین این طبقات مخالف بصورت تضاد انقلابی در می آید (جامعه برده داری _طبقه برده‌_طبقه برده دار _جامعه فئودالی=1-طبقه دهقان2-زمین دار بزرگ،جامعه سرمایه داری=1-طبقه کارگر 2-طبقه سر مایه دار).بنظر مارکس با گسترش تقسیم کار بین شهر ها و گسترش بازرگانی وایجاد صنایع بزرگ واضمحلال اصناف بورژوازی شکل می گیرد.در جامعه جدیدصنعتی شدن افزایش می یابد که بیگانگی از کار را بوجود می آورد یعنی کار دیگر تجلی خلاقیت انسان یا محر ک آن نیست.در این مراحل تاریخ کلیه جوامع قبلی تاریخ مبارزه طبقاتی است(دارا و  ندار).

در نظام سرمایه داری،پرولتاریا یک طبقه برای خود وطبقه ی در خود  می تواند باشد.یعنی طبقه برای خود بر منافع خود آگاه است اما طبقه در خود به منافع خود آگاه نیست.طبقه پرولتاریا یا بسیار فقیر و بیگانه می شود اما سرانجام به آگاهی طبقاتی نائل خواهد شد و کل نظام را واژگون خواهد کرد.(آگاهی محصول زندگی اجتماعی است)در زمان مارکس وضعیت کارگران بسیار سخت و ناگوار بود.مزد کارگران کم بود و ساعات کار طولانی بود و قانون حمایت از کارگران وجود نداشت.بهداشت محیط کار نیز نامناسب بود.کارگران فقط نیروی ارزان کار برای فروش داشتند نه هیچ چیز دیگر.ابزار و مواد خام در دست سرمایدار بود.او بر سر سرمایه اش از طریق استثمار و بهره کشی (سودبیشتر و ارزش کار بیشتر)می افزاید.کارگران روز به روز فقیرتر شده و عده زیادی از آنها اخراج و ارتش ذخیره بیکاران را به گفته مارکس تشکیل می دهند.تضاد طبقاتی منجر به درگیری این دو طبقه شده و سرانجام جامعه جدیدی بنام سوسیالیسم پدید می اورد.

در نظام سرمایه داری اولین مرحله از خودبیگانگی کارگر ربوده شدن کار از کارگر است.کارگر تبدیل به پیچ و مهرهایی در کارخانه می شود.تولید از آن کارگر نیست و توان خرید آن را ندارد.کار او در کارخانه گم شده است.کار جنبه ذاتی و دلپذیر خود را از دست می دهد.کارگر به فرایند تولید تسلط ندارد.اثر پول باعث می شود که چیز شدگی(بت شدگی)یعنی در آمدن همه روابط به صورت رابطه میان کالا هاست.کارگر به تیره روزی کشانده می شود و از ذات انسانی خود بیگانه می شوند.امکان شکوفایی توانایی های خود را از دست می دهد و از مقام انسانی خویش فرو می افتد.نه کارگر و نه کارفرما می تواند شرایط جبری را تغییر دهند.چرا که سود بیشتریبرای کارگران نمی پردازند،علت آن هم به خاطر رقابت با سایر سرمایه داران و اصل تنازع بقاء داروین است. در نتیجه طبقه عظیم کارگر و ندار و طبقه اندک سرمایه دار در مقابل هم قرار می گیرند.تضاد و درگیری میان این دو طبقه که منافع متضادی دارند و جامعه جدیدی شکل می گیرد (سوسیالیسم)که بنظر مارکس در آن دموکراسی حقیقی بوجود میآید.در این نوع از جامعه هرکس به قدر توان خود کار می کند و به هر کس به اندازه نیازش بهرمند می شود.

این مرحله پایان جنگ طبقاتی خواهد بود.حزب کمونیست پیشرو ترین بخش طبقه کارگر است.اقدامات پرولتاریا در زمان زمامداری خود حذف مالکیت خصوصی زمین و مالکیت تصاعدی سنگین بر درآمد هاو لغو کلیه حقوق ارث(مبارزه با خانواده) و ضبط اموال مهاجران به خارج از کشور و...است.

مارکس در باره آینده بینش پیامبر گونه دارد و در مرحله کمونیسم مردم کاملا آزاد،خود فرمان و همکار خواهند بود.(بهشت برین و زندگی کامل و نهایی).در جامعه کمونیستی هدف حذف مالکیت خصوصی است.حذف رقابت آزادانه در جامعه سرمایه داری، حذف فردیت و آزادی و استقلال بورژوازی به نفع فردیت و آزادی پرولتاریا و سرمایه ها از چنگ بورژوازی بیرون خواهد کشید.همه ابزارهای تولید را در دست دولت متمرکز خواهد کرد و با حداکثر سرعت ممکن به رشد نیروهای مولد خواهد افزود.

مدل کلی مارکس

ثبات سازمان اجتماع / نظام قشربندی (مالکیت تولید) / نیروهای مولد جدید/ کاربرد نیروهای مولد جدید / افزایش آگاهی نیروهای مخالف / تفکیک طبقات/ مبارزه طبقاتی شدید / تجدید سازمان.

0

او سابقه کافی در جامعه شناسی نداشت و مطالعات طولانی را در زمینه نظریه های جامعه شناسی آغاز نمود و سعی در فراتئوری سازی داشت.اولین اثر فراتئوریک خود را تحت عنوان جامعه شناسی بعنوان یک علم چند الگویی 1975 به چاپ رساند.سپس یک کتای الگوی ترکیبی در سال 1981 نوشت.در سال های اخیر توجه به حل تضاد های موجود میان دیدگاه های نظری موجب شد که به مورد خرد-کلان(1990) و ساختار-عملکرد و بطور کلی ترکیب جامع نظری(1990) توجه نماید.او سه الگوی نظری که در جامعه شناسی رواج داشت، رابیان کرد.

1- الگوی نظری امور اجتماعی

2- الگوی نظری تبیین وضعیت اجتماعی

3- الگوی رفتار اجتماعی.

1- الگوی نظری امور اجتماعی:

نمونه آن اثر امیل دورکیم خصوصا کتاب قواعد روش جامعه شناسی و خودکشی او در زمینه الگوی نظری امور اجتماعی قرار دارد. از لحاظ قلمرو موضوعی به امر اجتماعی عقیده دارند که شامل ساختارها و نهاد های اجتماعی بزرگ است.آنهایی که الگوی نظری امور اجتماعی دارند بر این پدیده ها توجه می کنند و تاثیر آنها را بر تفکرات و کنش افراد نشان می دهند.از لحاظ روش،بدنبال استفاده از روشهای مصاحبه،پرسشنامه و روش های مقایسه تاریخی هستند.نظریه پردازان ساختی-کارکردی و پیروان نظریه تضاد جزء این الگوی نظری محسوب می شوند.

2- الگوی نظری تعیین وضعیت اجتماعی:نمونه آن نظریه کنش اجتماعی ماکس وبر است.قلمرو موضوعی آن به تعریف و تعیین کنشگران از وضعیت اجتماعی توجه دارند و اثر این تعاریف را بر کنش ها و کنش های متقابل ملاحظه می نماید.از لحاظ روش،مصاحبه و پرسشنامه استفاده می کند.ولی بیشتر از دیگران از روش مشاهده بهره می گیرند.مشاهده روش خاص این الگوی نظری است.نظریه کنش،کنش متقابل اجتماعی،پدیدار شناسی و روش شناسی مردمی جزء این الگوی نظری محسوب می شوند.

3- الگوی نظری رفتار اجتماعی:نمونه آن روانشناسی بی،اف،اسکینر است.قلمرو موضوعی آن توجه به رفتار آدمی بدون تفکر است. بیشتر توجه آنها به تشویق و پاداش رفتار پسندیده وتنبیه رفتارهای ناشایست متمرکز است.روش آنها بیشتر روش آزمایشی است. نظریه جامعه شناسی رفتاری و نظریه مبادله جزءاین الگو محسوب می شوند.

جامعه شناسی ترکیبی:

هر چند بسط الگوی نظری لازم می باشد،ولی نیاز به ترکیب آنها احساس می شود.بسط الگو های نظری منجر به تک سبب بینی می شود،چرا که فرد متوجه سطوح خاص واقعیت اجتماعی می سازد،در حالیکه دیگر جنبه ها را از قلم می اندازد.دو سطح پیوستار را در باره واقعیت اجتماعی می توان نشان داد.اول:پیوستار سطح کلان-خرد است.تفکر در باره جهان اجتماعی که از موجودیت های متفاوتی شکل گرفته و سطح کلان تا سطح خرد دارای برد است.اکثر مردم در زندگی روزمره خود دنیای اجتماعی را به این دو سطح می بینند.در جهان آکادمیک،تعدادی از متفکران نیز بر پیوستار خرد_کلان توجه داشتند.در سطح کلان این پیوستار،پدیده های اجتماعی در سطح بزرگ مانند جوامع (سرمایه داری و سوسیالیستی)و فرهنگ ها هستند.در سطح خرد این پیوستار،کنشگران،تفکرات و کنش های آنها قرار دارد.میان این دو سطح،گروه ها و اجتماعات،طبقات اجتماعی و سازمانها قرار دارند.

دوم: پیوستار ابعاد ذهنی و عینی است.در سطح فردی یا خرد،فرایند های ذهنی کنشگر و الگوی عینی کنش و کنش متقابل وجود دارد که فرد درگیر آنهاست.منظور از ذهنیت در اینجا آن اموری است که در محدوده ایده ها اتفاق می افتد.در حالیکه عینیت مربوط به حوادث مادی و واقعی است.این تفاوتها را می توان در پیوستار سطح کلان نیز دید.جامعه هم از ساختارهای عینی مانندحکومت،بورکراسی،قوانین و هم از پدیده های ذهنی مانند هنجار ها و ارزشها تشکیل یافته است.

پیتر بلا به پیوستار عینیت_ذهنیت توجه کرده است فرق گذاری او میان نهاد ها(ذهنی)و ساختار اجتماعی(عینی) در این محدوده جای می گیرد.در کار کلاسیک،امیل دورکیم میان امور اجتماعی مادی(عینی) و غیر مادی (ذهنی) تفاوت قایل است.می توان اظهار کرد که پیوستار ذهنی و عینی یک نقش قطعی را در تفکر مارکس و دورکیم و بلا و دیگران داشته است. مری و رابرت جک من(1973) تحت عنوان پایگاه اجتماعی عینی-ذهنی می گوید جهت خرد-ذهنی ادراک فرد را از جایگاه و وضعیت خود در سلسله مراتب اجتماعی می رساند.جهت خرد-عینی شامل پایگاه های اقتصادی افراد،کردارهای اجتماعی،میزان سرمایه فردی،عضویت در گروه قومی یا عضویت در اتحادیه کارگری است.

ترکیب سطوح اجتماعی که شامل چهار سطح می باشند.

1- موجودیت های عینی-کلان مانند بورکراسی

2- ساختارهای ذهنی-کلان مثل ارزشها

3- پدیده خرد - عینی مانند

الگوی های کنش متقابل

حقایق خرد - ذهنی مانند فرایندهای ساختار واقعیت اجتماعی که می توان آنها را با رسم یک خط عمودی و رسم یک خط افقی آنها را مشخص کرد. در قسمت بالای خط افقی که به دو قسم مساوی توسط خط عمودی تقسیم شده است پدیده های کلان -ذهنی و کلان-عینی قرار می گیرد و در پائین خط افقی که توسط خط عمودی به دو نصف تقسیم شده است،پدیده های خرد-ذهنی و پدیده های خرد-عینی قرار می گیرند.و در پیوستار عمودی و افقی چهار قسمت مساوی شکل می گیرد که اصطلاحا ریتزر انها را ترکیب جامع نظریات جامعه شناسی می داند. 

به نظر او الگوی رفتار اجتماعی بر سطح کلان-عینی و سطح کلان-ذهنی متمرکز است.الگوی تعیین وضعیت اجتماعی با جهان خرد-ذهنی و آن قسمت از جهان خرد-عینی که بستگی به فرایند ذهنی (کنش)دارد،متمرکز است.الگوی نظری رفتار اجتماعی با جهان خرد -عینی مشغول است و با فرایند های ذهنی سروکار ندارد.در حالیکه این سه الگوی نظری بطور افقی در امتداد سطوح واقعیت اجتماعی هستند.طرح ترکیبی الگوهای نظری بطور عمودی در امتداد سطوح واقعیت اجتماعی قرار دارند.

0

ساخت گرایی به تحلیل ساختارهای مخفی زندگی اجتماعی توجه دارد.کنشکران پر کننده ساختارها هستند یعنی سخت تحت اضطرار ساختار ها قرار دارند.ساختار یک واقعیتی نیست که مستقیما قابل مشاهده باشد اما سطحی از واقعیت می باشد که وراء روابط قابل مشاهده وجود دارد.نظرات ساخت گرایان یکی نیست.عده ای از ساخت گریان بر ساختار های عمیق ذهنی پرداخته اند.مانند فروید.عده دیگر از ساخت گرایان بر ساختار های وسیع غیر قابل مشاهده جامعه تکیه کرده و آنها را عامل کنش افراد در کل می دانند.مارکس نمونه این طرز تفکر است.عده ای از ساخت گرایان به رابطه دیالکتیکی فرد و ساختار اجتماعی تکیه کرده اند.آنها زنجیره ای را بین ذهن و ساختار های جامعه می بیند.لوی اشتراوس نماینده این طرز نگرش است.

انواع ساخت گرایی:

1- دوسوسور 1913-1857 او بین زبان و گفتار تفاوت قایل است.زبان نظام رسمی دستوری است که از عناصر الفبایی و روابط آنها با هم تشکیل شده است که قبل از او زبانشناسان به قوانینن عام آن توجه داشته و در جستجوی کشف قوانین آن بوده اند.

2- کلود لوی استراوش(پدر ساخت گرایی):اولین نوع ساختار،ساختار کلان و نهاد های دنیای اجتماعی است.دومین نوع ساختار بعنوان یک مدل است.سومین نوع ساختار ذهن انسانی است.این ساختار ذهن است که در آثار لوی استراوش ساختار نهایی است.او با بررسی مسئله خویشاوندی و رابطه آن با سایر پدیده ها به ورائ آن رفته و معنای ذهنی آن را که در خود ساختار ذهن فرد است،می خواهد دریابد.

3- آلتوسر و پولانزاس که مارکسیست ساخت گرا هستند.با ساختار بعنوان پیش شرط مطالعه تاریخ موافق اند.ساختار ها را واقعی می بینند و تجربه گرایی را رد می کنند.یک نوع ساختار نامرئی که روابط درونی نظام ها را شکل داده،پذیرفته اند.ساختار یک واقعیتی نیست که مستقیما قابل مشاهده باشد.واقعیتی پنهان که واقعیت های دیگری آن را پوشانده است.و واقعیت عمیق تر که پنهان  مانده مد نظر دانشمندان است.مارکسیست های ساخت گرا منطق دیالکتیک دارند و تحلیل های در زمانی را مورد توجه قرار داده و به ساختار های اقتصاد،سیاست و ایدئولوژی توجه دارد.

گفته می شودعصر ساخت گرایی تقریبا رو به پایان است.اما بوسیله مابعد ساختگرایی دو باره مطرح شده است.ما بعد ساختگرایی سعی دارد که از ساخت موجود فراتر رود و ساخت های عام تر و کلی تر و روابط آنها را نشان دهد.ساخت گرایی بر جامعه مدرن متمرکز است در حالیکه مابعد ساخت گرایی متوجه جامعه بعد مدرن متمرکز است.تشابه بین ساخت گرایی و ما بعد ساخت گرایی اینست که هر دو آنها به زبان توجه دارند و معتقدند که جهان اجتماعی یک سری متونی است که نیاز به تفسیر با دیگر متون دارد. و توجه به کلیت اجتماعی از تشابه دیگر است.مابعد ساختگرایی علامت جهان اتحاد آن نیست بلکه مرکزیت دنیای کنونی را تفاوتها تشکیل داده است.عدم تمرکز موضوعی که به کنشگر و آگاهی های او،ذهنیت و بطور عام تر انسان گرایی توجه ندارد بلکه به ساختارهای اجتماعی نظر دارد نه اینکه نقش افراد در ساختن آن جامعه در نظر گرفت.

میشل فوکو یکی از نظریه پردازان معروف مابعد ساخت گرایی است.او در نظریه باستان شناسی شناخت به متون نوشتاری و گفتاری علاقمند است و در حوزه تاریخ اظهار نظر می کندو بدنبال کشف شرایط اساسی آن متون است.بنظر او علم حاصله یک امر ذهنی نیست بلکه از طریق قواعد و تمرین های استدلالی استخراج شده است.در نظریه شجره قدرت بحث می کند چگونه مردم خودشان و دیگران را از طریق شناخت(علم) خود را درک می کنند.او معتقد است که علم،قدرت را ایجاد می کند و بالاترین رده علوم،بالاترین قدرت را بوجود می آورد.

او متوجه تکنولوژی است که از شناخت استخراج شده و موجب اعمال قدرت است.او در کتاب دیوانگی و تمدن،توجه اش به روان کاوی معطوف شده سپس به زمان رنسانس برگشته،هنگامیکه دیوانگی و عقل از هم جدا نبوده است.پیروزی عقل بر دیوانگی یعنی پیروزی عقل بر قواعد اخلاقی است.روانشناسی با جدایی دیوانگی از عقل سلیم همراه است.پیشرفت علم پزشکی و کنترل دیوانگی در ساختار اساسی تجربیات و شناخت(با دقت نگاه کن)تغییراتی بوجود آورد.علم و قدرت در مورد شکنجه یک نوع عقلانی شدن هزینه های اقتصادی و تکنولوژی است.بنابر این فوکو از مرز ساختار های فعلی یک جامعه بیرون رفته و روابط ساختاری پدیده ها را در طول زمان بر اساس متون بررسی می کند.

0

رس و قابل اندازه گیری با یک موضوع معین یعنی مسائل و روش شناسی(خرد) توجه داشت.در حالیکه پارسنز تقریبا خودش را مشتاق تئوری پردازی در سطح کلان در جامعه شناسی می دانست.چنین خصو صیاتی با یک روش منطقی می تواند برای پیشرفت این علم شناخته شود که هم یک تئوری کلی جامعه و هم بعنوان نتیجه مفهوم سازی از موضوعات جامعه شناسی و دیگر علوم اجتماعی بحث می کرد. او توانست یک مدل منطقی از موضوع جامعه شناسی کلان ارائه کند.در واقع کاملا صحیح است که گفته شود پارسنز تئوری پرداز افیونی است.

ساختار کنش اجتماعی یک مفهوم معروف است و من فکر می کنم واقعا مفهوم ذهنی یا حداقل غیر واقعی از پارسنز نسبت به بسیاری از نظریه پردازان جامعه شناسی است.مفهومی که در نوشته های اصلی اش بی نهایت برای خواندن پیچیده است.بسیاری از جامعه شناسان بعلت سخت و مشکل بودن تئوری او را رد می کنند.

از انتقاد گنندگان به تئوری پارسنز شخص سی رایت میلز است که بطور معمول تئوری پارسنز را یک تئوری جامع و کلان نام نهاد که تاکید عمدهای بر موضوعات و مفاهیم عقلانی دارد.پارسنز عمیق تر کوشید دانش جامعه شناسی را با لباس مشخص مزین کند و آن را با سطح بالایی از زبان خاص مورد پذیرش قرار دهد و سعی نماید که تجربه گرایی را به فراموشی بسپارد.

این نوع انتقاد به پارسنز،او را بعنوان نماینده طبقه حاکم می بیند.بعنی کسی که علاقه دارد واقعیت های اجتماعی را در یک زبان و به یک شیوه خاص نشان دهد و آنها را به ساختار کل نظام اجتماعی ارجاع دهد.در واقع اثر پارسنز برای فهمیدن مشکل است.اما برای جامعه شناسان نمی تواند بی فایده باشد.پاسخ من به این سئولات تقریبا ساده است که تبیین توسعه جامعه شناسی در پنجاه سال گذشته باید تماما بدون محاسبه نقش اصلی پارسنز برای وجود در این فرایند نامناسب باشد.پارسنز مفاهیمی مانند نقش،هنجار،ساختار اجتماعی،نهاد اجتماعی و بخصوص نظام اجتماعی که قبلا بعنوان مفاهیم غیر قابل اندازه گیری و  غیر قابل  دست رس بکار برده می شد به آنها یک معنی صریح می دهد.دیدگاه پارسنز نه تنها در توصیف و تعریف اصطلاحات جامعه شناسی بلکه در بین المللی کردن جامعه شناسی سودمند است.در دوران پارسنز دو شکل اصلی و عمده از تئوریهای جامعه شناسی وجود داشت.یکی آن بودکه یک اقدام مهم هنجاری و بررسی دقیق تجربی شامل مسائل مهم انسانی اجتماع مدرن مورد توجه بود.یا آن که کاملا تجربی وعینی است در این که به موضوعات جزیی و مهم محدود می شد.بخش جامعه شناسی دانشگاه شیکاگو به روش اخیر مطرح بود.این نوع جامعه شناسی به انواع مسائل و مشکلات جامعه شناسی خرد شهر شیکا گو اختصاص داشت.اما جامعه شناسی شیکاگو اصرار داشت که جامعه شناسی را با بیان واقعا یک موضوع فردی و با یک روش شناسی محدود سازد.بطور همزمان،جامعه شناسان اروپایی ضرورت تئوری را با این عقیده عمومی که هیچ روشی نمی تواند برای مطالعه پدیده های اجتماعی بدون برخی مفاهیم  قبلی طبقه بندی از این پدیده ها بسازد،تاکید داشت.تقلیل آن در امریکا ممکن نبود زیرا ساختار بعنوان تحقیق جامعه شناختی دیده می شد.در حقیقت اثبات گرایی و رفتار گرایی این عناصر اجتماعی را که تماما در انتخابشان قوانین فیزیکی کنش اجتماعی تعیینی شده بود،بکار می بردند.

پارسنز،یک بیان منظم تئوریکی که می تواند همه این نظریات را در بر گیرد،پذیرفت.در اولین کتابش بنام "ساختار کنش اجتماعی"(1937)این فرض کلی بطور واضح دیده می شود که پارسنز قصد داشت فرایندی که بسوی یک نظریه کلی از کنش اجتماعی وجود دارد،نشان دهد.نظریه ای که از نظریات جامعه شناسان اروپایی با اهمیت تر بود و در مقابل سلطه اثبات گرایی و سود گرایی و دیدگاه تجربه گرایی پدیده های اجتماعی حرکت کرد.

به همین جهت پارسنز کاملا اراده گرایی یا ماهیت آزاد کنش اجتماعی که در علوم طبیعی، سود گرایی را بطور آشکار تعریف می کند و در این شیوه جامعه شناسی می تواند بعنوان مطالعه موقعیت ها و ساختار های اجتماعی جریان داشته باشد-ساختار هایی که باید در تعریف عوامل آزادی که در محتوای کنش اجتماعی قرار دارد،محدود سازد.

پارسنز در ارائه تئوری گرایش به سوی تئوری مارشال،وبر،دورکیم و پارتو داشت.کتاب او شاهکار و شرح مفهومی است که مستحق بود که بعنوان قلب تئوریهای کلی و کنش اجتماعی دیده شود.من بحث می کنم که پارسنز یک جریان جدیدی برای جامعه شناسی امریکایی تصور می کرد و بیشتر این کتاب اختصاص دارد که نشان دهد چطور و چگونه پارسنز جهانی را برای حرکت تعیین کرده است.در یک معنا پارسنز یک وارث برای جامعه شناسی وبر و دورکیم است.(یعنی ارتباط با ساختار مفهومی و تئوری کلی نظام های اجتماعی).من می خواهم بحث کنم که پارسنز مفاهیم معینی را بوجود آوردبعلاوه تئوری های پارسنز آزمایشی انتقادی بر پیش فرض ها و متدلوژی و تئوری جامعه شناختی است که خودش بر آن متمرکز بود.اثر پارسنز در توسعه تئوریکی دیگر جامعه شناسان نقش مهمی داشت.


                                        نویسنده:هامیلتون        مترجم:صاحب وبلاگ.

0

مقدمه

امروزه یکی از مشکلاتی که ما در امر یادگیری دانش آموزان با آن مواجه هستیم یادگیری سطحی و بازخورد کم در کلاس درس می باشد.یادگیری که در کلاس درس انجام می شود و بعد از اتمام کلاس بیشتر مطالب به دلایل مختلف از یاد می رود آموزش از راه دوراین امکان را فراهم می کند که دانش آموزان در هر محیطی به امر یادگیری بپردازند و محیط آنها را برای یادگیری خسته نمی کند. مسئله دیگری که ذهن اکثر دانش آموزان را مشغول کرده است این است که آیا می توان مطالب درسی و آموزشی رادر محیط خارج از محیط مدرسه آموزش داد.

در صورتی که این اتفاق رخ دهد دانش آموزان می توانند متناسب با سطح یادگیری پیش بروند,یعنی اگرمطالبی را به سختی یاد می گیرند زمان بیشتری را صرف آموزش آن مطلب بکنند و هنگامیکه به یک مسئله ساده بر می خورند نیز می توانند به صورت سریع از آن گذر کنند که این امر باعث می شود که همواره مطالب برای فرد تازه وبدیع باشد.

شاید برای شما هم اتفاق افتاده باشد که از رفتن به کلاس های پرجمعیت وخسته کننده آزرده خاطر باشید یا از فاصله طولانی خانه و مدرسه رنج برده باشید ممکن است آموزش از راه دور این موانع را برطرف کند، اما آیا این یادگیری موثر و مفید خواهد بود؟ مسئله مهمی که این زمان پیش می آید این است که آیا آموزش از راه دور می تواند ضمانت اجرایی کافی را داشته باشد، و صرف ارائه بسته های آموزشی به فراگیران ضامن یادگیری دانش آموزان است یا در صورت عدم یادگیری سبب دلزدگی آنها از مطالب می شود.

 جان کلام مسئله و دغدغه اصلی که:

1- آیا آموزش از راه دور بهتر است یا آموزش کلاسی؛ مزایا و معایب کدام یک بیشتر و کدام یک کمتر است؟

و سوالاتی که در پیکره ی مقاله در مورد آنها بحث و بررسی خواهیم کرد.

2- آیا می توان به صورت مکمل از آن استفاده کرد؟

3- آیا آموزش از راه دور در تمامی مدارس قابل اجراست؟

4- آیا واقعا بدون در نظر گرفتن آموزش قبلی کاربران قابل اجراست؟

5- آیا آموزش را دور فعالیت کار گروهی را می تواند تقویت کند؟

0

مقدمه:

آموزش و پرورش، زیربنای توسعه اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی هر جامعه است. بررسی عوامل مؤثر بر پیشرفت و ترقی جوامع پیشرفته نشان می دهد که همه این کشورها، آموزش و پرورش توانمند و کارآمدی داشته اند. همچنین در هر نظام آموزشی، عوامل بسیاری با یکدیگر عمل می کنند تا یادگیری و پیشرفت تحصیلی برای دانش آموزان حاصل گردد.

هر قسمت از این نظام باید به گونه ای آماده شود که دسترسی به بازده مطلوب و اهداف مورد نظر میسر شود، زیرا اگر جزئی از نظام از کار باز ایستد، کارآیی اجزای دیگر نظام کاهش یافته و صدمه خواهد دید. با در نظر گرفتن و تجزیه و تحلیل درون دادهایی از قبیل متغیرهای فیزیکی، می توان با آگاهی بیشتری اقدام به برنامه ریزی نمود. البته علاوه بر عوامل فیزیکی، متغیرهای زیاد دیگری نیز وجود دارند که فرآیند یادگیری و پیشرفت تحصیلی را تحت تأثیر قرار می دهند که با انجام پژوهش می توان میزان تأثیر آنها را تشخیص داد. وقتی که نظامهای آموزشی اطلاعات لازم را در چنین زمینه های اساسی در اختیار نداشته باشند، نمی توان عملکرد صحیح را در عرصه های مختلف آموزشی و پرورشی انتظار داشت.

میزان امکانات آموزشی کلاس درس به طور غیرمستقیم برپیشرفت تحصیلی دانش آموزان تأثیر دارد وعلت عدم رابطه معنادار بین این دو متغیر شاید به این دلیل باشد که عوامل انسانی از قبیل نگرش معلم، روشها و الگوهای تدریس، علاقه مندی دانش آموزان به کلاس درس و معلم، ونگرش آنان نسبت به توانمندیهای خویش، می تواند شرایط دشوار حاصل از کمبود امکانات آموزشی را جبران نماید.از طرف دیگر، می توان چنین ادعا نمود که وجود یا عدم وجود امکاناتی از قبیل رسانه های آموزشی نمی تواند ضرورتاً دلیل توفیق دانش آموزان یا شکست آنان باشد، بلکه استفاده بهینه از این امکانات مهم است. البته به طورکلی، وجود امکانات کافی می تواند موجب دلگرمی معلمان و دانش آموزان باشد؛ به گونه ای که از حضور در کلاس احساس آرامش و رضایت داشته باشند و نگرش آنان را نیز تحت تأثیر قرار دهد. بر عکس، فضای سنتی با نیمکتهای ثابت و امکانات آموزشی محدود، دانش آموزان را به سوی تابعیت سوق می دهد نه خلاقیت، چرا که دانش آموزان قدرت تحرک و فعالیت ندارند.

باتوجه به ضرورت موضوع می توان سؤالهای پژوهش را به شرح ذیل عنوان نمود:

آیا بین میزان امکانات آموزشی کلاس درس، با پیشرفت تحصیلی دانش آموزان رابطه وجود دارد؟

- نقش عوامل سازمانی درپیشرفت تحصیلی دانش آموزان تاچه میزان است؟

- نقش عوامل روانی درپیشرفت تحصیلی تاچه میزان است؟

- نقش عوامل فیزیکی درپیشرفت تحصیلی تاچه میزان است؟

- آیا بین جاذب بودن کلاس درس، با پیشرفت تحصیلی دانش آموزان رابطه وجود دارد؟

فرضیات پژوهش:

امکانات آموزشی و عوامل محیطی بر روحیه دانش آموزان تأثیر مستقیم دارد.

امکانات آموزشی کلاس بر روحیه معلمان و میزان رغبت آنها به تدریس مؤثر است.

تفاوت سطح امکانات بین مدارس و نابرابریهای آموزشی موجب دلسردی معلمان می شود.

وجود میز و نیمکتهای فرسوده و مستعمل موجب آزار دانش آموزان وکاهش کیفیت یادگیری است.

عدم وجود امکانات آزمایشگاهی و کارگاهی در روستاها موجب کاهش کیفیت آموزش می شود.

0

تاثیر رسانه های تصویری در آموزش کودکان ابتدایی

استفاده از تصویر در آموزش برای یادگیری هرچه بهتر مطالب سالهاست که مورد استفاده قرار می گیرد و تاثیر خود را در یادگیری عمیق دانش آموزان گذاشته است.

استفاده از تصویر در آموزش بدین معنی است که ما درس ها را از حالت اتنزاعی و شنوایی مفرط خارج کنیم و حواس بیشتری از کودکان را مورد درگیری قرار دهیم.

چون کودکان در سنین عینی گرایی هستند یعنی باید بک چیز را ببینند تا بتوانند درک درستی نسبت به آن داشته باشند.مسوولان آموزش باید تدابیری بیاندیشند تا از حواس پرتی کودکان جلوگیری و تمرکز حواس آنان را بر مطلب مورد نظر جلب کنند و یادگیری عمیقی در بچه ها ایجاد کنند.

استفاده از تصویر در آموزش مطالب درسی باعث می شود که از شیوه گویندگی و شنوندگی فاصله بگیریم،یعنی اینکه معلم مطالب را بیان کند و دانش آموز تنها شنونده مطلب باشد و این قضیه مهم نباشد که دانش آموز چقدر و چطور مطلب را یاد گرفته است.

حال برای اینکه ما دروس را به صورت تصویری ارائه دهیم چه راهکارهایی را باید در نظر بگیریم؟

برای این منظور ما باید با توجه به مطلب مورد نظر تصاویر و اعمال را می توانیم با انها هماهنگ کنیم.مثلا بطور نمونه دروس ریاضی،فارسی و علوم را اینگونه می توانیم ارائه دهیم:

درس فارسی را به صورت یک داستان کوتاه نمایشی تصویری ارائه دهیم یا در درس علوم انجام آزمایش ها را اینگونه ارائه دهیم که مواد آزمایش را مهیا کنیم تا از نزدیک بطور ملموس مشاهده کند. در درس ریاضی نیز می توان اینگونه عمل کرد.برای نشان دادن چهارعمل اصلی و... از شکل و نمایش استفاده کنیم.

0

مقدمه

قصه های پهلوانی که شاخه یی از قصه محسوب می شوند از چگونگی زندگی ونبرد میان قهرمانان و پهلوانان سخن می گویند و حالات و چگونگی افکار آن ها را در تقابل با همدیگر به نمایش می گذارند. شخصیت در قصه های پهلوانی، قهرمان نامیده می شود. از بهترین نمونه ی قصه های پهلوانی شاهنامه فردوسی است که به زیبایی و هنرمندی خاص به ترسیم آن ها پرداخته است.

بررسی شخصیت های داستان های شاهنامه به طور وسیع توسط دکتر اسلامی ندوشن و دکتر حمیدیان صورت گرفته است، اما به طور اخص آن در داستان رزم رستم و اسفندیار مقوله جداگانه یی مشاهده نگردیده است. پرداختن به داستان های پهلوانی، تاریخچه و ذکر انواع آن به همراه بررسی داستان رستم و اسفندیار با تاکید بر عنصر شخصیت روانی و اجتماعی مباحثی است که به آن پرداخته ایم.

خلاصه داستان رستم و اسفندیار

داستان از اینجا آغاز می شود که گشتاسب، پادشاه ایران، سپاهی را به سرکردگی اسفندیار شاهزاده و پهلوانی دلیر است در عین حال رویین تن است و آسیب ناپذیر به جز چشم های او که مورد گزند واقع می شود. "اسفندیار قهرمانی دینی است چنان که وقتی از بند پدر آزاد شد با خدا پیمان کرد که پس از پیروزی، صد آتشکده در جهان برپا کند و همه ی بی رهان را به راه دین در آورد ". (مسکوب، 1356: 27 )

اما رستم قهرمان ملی و مدافع نیکی است. اسفندیار جوانی پیروزمند در نبردهاست و پدر وعده ی پادشاهی بدو داده است. اما این امر را مشروط به کاری دانسته که عملی شدنش کاری ناممکن است. او ناگزیر است برای رسیدن به پادشاهی، بزرگترین پهلوان ایران زمین را منقاد و مطیع خود سازد و دست بسته روانه ی دربار نماید.

اسفندیار در نبرد خود با رستم اول بار او را بر زمین می افکند اما به او مهلت می دهد. دلاور با تجربه با مهلت ستاندن از پهلوان جوان از مهلکه می گریزد و با کمک پدر و چاره جویی از سیمرغ آگاه می شود که دو چشم اسفندیار آسیب پذیر است. پس برای بار دوم به رزمگاه می آید و تیر را مستقیم به سوی چشمان اسفندیار نشانه می گیرد و پهلوان جوان را بر خاک می افکند.